حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۴۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
راستی گمشده ات کیست؟

راستی گمشده ات کیست؟

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری!
همه جا می نگری...
گاه با ماه سخن می گویی!
گاه با رهگذران؛
خبر از گمشده ای می جویی!
راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و بشر هیچ ندانست که بود!
خود او هم به یقین آگه نیست!
چون نمی داند کیست!
چون ندانست کجاست!
چون ندارد خبر از خود که خداست!


"قیصر امین پور"

۰۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟

من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟

ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت‌فزای هرکس، محنت‌رسان من کو؟

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو؟

جانان من سفر کرد، با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو؟

هرچند در کمینه، نامه همی نیرزم
در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو؟

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟


"انوری"

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!


"امید صباغ نو"

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...

این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...

دسته کلیدا رو که از جیبت در میاری تا درو باز کنی؛ یه لحظه فکر کن!
ساعتهاست پشت این در همون چشمایی منتظرت موندن که هر روز صبح قدمای رفتنت رو تا نهایت سوی خودشون نظاره میکنن و زیر لب دعای رفتن میخونن...
چه فرقی میکنه؟
از من که دور میشی انگار هر روز به سفر میری...
و عصر، خسته از راه و جاده های شلوغ این شهر
دوباره به خونه پا میزاری
آخه دست خودم نیست، هر روز حساب میکنم فاصله ات با من چندین ساعته!
چندین ساعتی که میشه تو اون از این سر کشور به اون سرش سفر کرد
و شایدم بیشتر...
اگه گاهی بهونه ای میگیرم یا اگه کودکیام حوصله ات رو سر میبره؛
بزار به پای دلتنگی های گاه و بیگاهم
آخه من که از دل مهربونت خبر دارم
پس وقتی به خونه میرسی
لطفا کفشای غرورت رو پشت این در، در بیار!
گره اخمات رو شل کن
و این اندک زمان با هم بودنو دیگه حرف از سفر نزن...
این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...
باور کن مسافر کوچولوی من...

۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


"حافظ"
غزل 226

  • حتما  و حتما بشنوید با نوای دل انگیز علیرضا قربانی:
  • دانلود کنید : [لینک]
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
خواندنِ با درد از دل‌بردگیست

خواندنِ با درد از دل‌بردگیست

آن یکی الله می‌گفتی شبی
تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می‌زنی با روی سخت؟

او شکسته‌دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای؟
چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای؟

گفت لبیکم نمی‌آید جواب
زان همی‌ترسم که باشم رد باب

گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست

حیله‌ها و چاره‌ جوییهای تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست

جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانک یا رب گفتنش دستور نیست

بر دهان و بر دلش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند

درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دل‌بردگیست

آن کشیدن زیر لب آواز را
یاد کردن مبدا و آغاز را

آن شده آواز صافی و حزین
ای خدا وی مستغاث و ای معین

جان بده از بهر این جام ای پسر
بی جهاد و صبر، کی باشد ظفر؟

صبر کردن بهر این نبود حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج

کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد؟

هر طرف غولی همی‌خواند ترا
کای برادر راه خواهی هین بیا

ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم درین راه دقیق

نه قلاوزست و نه ره داند او
یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌خو

حزم این باشد که نفریبد ترا
چرب و نوش و دامهای این سرا

که نه چربش دارد و نه نوش او
سحر خواند می‌دمد در گوش او


"مولانا"
مثنوی معنوی - دفتر سوم

۰۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۰ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان