عشق باید بر دلت افتد عزیزم، زور نیست
هیچکس بر اینکه معشوقت شود، مجبور نیست

اینقدر بالا و پایینت پریدن بهر چیست
گر مقرر باشدش دیدن، ببیند کور نیست

 بد نباشد گر که تجدید نظر گردانی و
بنگری آنگونه هم هر چیز جفت و جور نیست

کم کن این کبر از خود و اندی تواضع پیشه کن
در لوای عشق جا بر مردم مغرور نیست

گر که مجنون وار چون فرهاد لب شیرین کنی
کندن صد کوه حتی از تصور دور نیست

چشم جان باید که بینی چهره ی معشوق را
گر نمی بینی تو، نقصان از نبود نور نیست

این عرق های خجالت شور کرده کام تو
ورنه اشک عاشقی آنقدرها هم شور نیست

عاشقان را همتی والا به بالا میبرد
جمع کن دیگر، تویی که همتت چون مور نیست