بدبختی ما در رابطه ها این است که میترسیم
از حرف زدن
از خودمان بودن
مطلوب او می شویم و خودمان را فراموش میکنیم
کم کم هیچی از خودمان باقی نمی ماند
یک رابطه فرسایشی که هراسش، ترس از دست دادنش، تهدیدهایش از آرامشش بیشتر میشود به چه می ارزد؟
ما هم چنگ میزنیم به هر طنابی از این بودن
که تنها نمانیم
که یکی باشد شده چند روز در میان شب بخیری صبح بخیری بگوید
به عزت نفسمان فکر نمیکنیم
به حرمت خودمان بودن فکر نمیکنیم
ترسها رو باید کنار گذاشت
حرف زد و حرف زد
آن که میخواهد برود، برود به سلامت!


همه حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

"قیصر امین پور"