حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن

قابِ چهرۀ آرامت تاقچه نشینِ دلم شده است

چتر خیال تو را

در کوچه های شب زدۀ بی باران باز می کنم

بگذار عابرانِ عاقل

لبخند تمسخرشان را بزنند و

رد شوند...

خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند

هر وقت که بیایند

می توانند آستین های مرا

از اشک خیس کنند

به همین راحتی ...