آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه می‌نگرند
و منتظر آمدن شب هستند
و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود می‌گردند
اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید می‌روند
پس آنگاه که شب فرا رسید
و تاریکی همه جا را فرا گرفت
و فرش‌ها پهن
و همه گرد هم جمع شدند
و هر دوستی با دوست خود خلوت نمود
اینان در برابر من به پای می‌ایستند
و صورتهای خود را بر خاک می‌نهند
و با تلاوت آیات قرآن به مناجات و گفتگوی با من برمی‌خیزند
و نعمتهای مرا سپاس می‌گویند.
پس آنان را می‌بینی که گاه گریه می‌کنند
و گاه شیون سر می‌دهند
گاه آه می‌کشند
و گاه از معاصی و گناهان شکوه می‌کنند
گاه ایستاده
و گاه نشسته!
و گاهی در حال رکوع
و گاه در سجده هستند
و آنچه را که به خاطر من تحمل آن می‌کنند
[ همه را می‌بینم ]
و شکوه‌هائی که از محبت من بر لب دارند می‌شنوم.

اولین چیزی که به آنها عطا کنم سه چیز است:
یکی اینکه نور خودم را در دلهای آنها بیفکنم
در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود
دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هستند در میزان آنها ببینم
باز آن را کم خواهم دانست!
سوم [ رو سوی آنها می‌کنم ]
و آیا اگر کسی من رو سوی او آورم، احدی می‌تواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟

(اسرار الطلوة، حاج میرزا ملکی تبریزی، ص 455).