با تو از خویش نخواندم، که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره احساس مذابت نکنم

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم!؟

 فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

هر کسی خاطره ای داشت ، گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم!!

"محمدعلی بهمنی"