بی تو بام خانه ای بودم که ویران می شدم
ازدحام ناله ای بودم که گریان می شدم

بی تو همچون کوچه ی "اختر" میان کوچه ها
یادگار کاوه ای بودم که زندان می شدم

همچو شمعی تا سحر بیدار می ماندم دریغ
تا طلوع صبح نو بی وقفه سوزان می شدم

مثل بیت آخر یک شاعر دیوانه که
قبل از اتمام غزل تسلیم نسیان می شدم

آه ای پیغمبر شب های این شعر و شعور
کاش در دستان تو تفسیر ایمان می شدم

مثل ابر تیره ای در حسرت بارندگی
خالی از دلواپسی ها کاش باران می شدم

لابه لای موج موهای خروشان تو کاش
قایقی بودم که در امواج پنهان می شدم

ای تمام بغض های کودکی قربان تو
با نوازش های تو ای کاش درمان می شدم

ای خیال شاعران از رودکی تا منزوی!
در فروغ قصّه ات ای کاش عصیان می شدم

"علی نیاکوئی لنگرودی"