حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۲ ق.ظ حصار آسمان
این چشم بسته ، بستر باران نمی شود

این چشم بسته ، بستر باران نمی شود

با اضطراب ، رفتنت آسان نمی شود
راحت برو نترس زمستان نمی شود

تا چشم بسته ام تو برو ، قول می دهم
این چشم بسته ، بستر باران نمی شود

طوری خراب گشته دل من که بیش از این
با صد هزار زلزله ویران نمی شود

این قلب خسته در تب انبوه خاطرات
بی تو حریف غربت تهران نمی شود

مهرت نشسته بر دل و تقویم عمر من
در ماه مهر مانده و آبان نمی شود

افتاده ام زچشم تو ، فهمیده بودمش
اشک به رخ چکیده که پنهان نمی شود

قلبم در عین حال که پایت نشسته است
از غصه ایستاده و درمان نمی شود


#نیما_سعیدی

۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۲ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
ما دو پیراهن بودیم بر یک بند

ما دو پیراهن بودیم بر یک بند

ما دو پیراهن بودیم بر یک بند
یکی را باد برد!
دیگری را
باران هر روز
خیس می کند!
 
#رویا_شاه_حسین_زاده
 
 
این تصویر هم اینک در صفحه اینستاگرام شاعر موجود است : royashahhoseinzade@

۲۵ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت
دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشمهای بیقرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خندهاش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آنشب ولی
بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی دعا بی ابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمیدانم چرا خندید و رفت

#قاسم_صرافان

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ حصار آسمان
ای کاش میفهمیدی ...

ای کاش میفهمیدی ...

من به بی‌رحمی «اتفاق» معتقدم. به اینکه وقتی میفته، می‌خواد زندگیت رو زیر و رو کنه. وگرنه من که یک عمر، خودم بودم و خودم.
تو یادت نمیاد، من غروبا می‌نشستم پشت همین پنجره، دستم رو می‌ذاشتم زیر چونم و آدمایی رو نگاه می‌کردم که بود و نبودشون برام فرقی نمی‌کرد.
تو خبر نداری، من همینجا با هر لبی که به لیوان چایی می‌زدم، به حماقت هر دو نفری که شونه به شونه‌ی هم راه می‌رفتن می‌خندیدم.
اون وقتا چه می‌‌دونستم روز بارونی چیه؟
غروب جمعه چه دردیه؟
انتظار چی مرگیه؟
من فقط یه بار چشمام رو بستم.
فقط یه بار بستم و وقتی باز کردم، دیدم «تو» وسط زندگیمی. دقیقا وسط زندگیم.

من اصلا قبل از تو...
تو نمی‌دونی، وقتی نیومده بودی من حتی معنی «قبل» و «بعد» رو نمی‌دونستم.
من حتی نمی‌دونستم از پشت پنجره، با آدمی که زیر بارون داره تنها قدم می‌زنه باید همدردی کنم.
من انقدر پرت بودم که نمی‌دونستم به اون دو نفری که دارن با هم راه می‌رن باید حسادت کنم.
من فکرشم نمی‌کردم که یک روز، خودم رو پیش یکی دیگه جا بذارم.
شاید تو بی‌تقصیر بودی، اما کاش می‌فهمیدی؛
یا از اول نباید میومدی، یا وقتی اومدی، حق رفتن نداشتی.

 

"پویا جمشیدی"
"دلتنگی‌های احمقانه"

۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۱ ۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!


"امید صباغ نو"

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ حصار آسمان
دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست

دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست

کفر می گویم که ایمان نیز آرامم نکرد
گریه های زیر باران نیز آرامم نکرد
 
خواب می بینم که دنیا با تو شکل دیگری ست
خواب صادق یا پریشان نیز آرامم نکرد

دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست
گریه کردن در خیابان نیز آرامم نکرد

توی تونل نعره خواهم زد، خدایا با توام
جیغ های در اتوبان نیز آرامم نکرد

ادامه مطلب...
۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۰ ۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ق.ظ حصار آسمان
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست!

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست!

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست!

شعر میخوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست!

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست!

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست!

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!


"بیتا امیری"

۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۲ ۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان