حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دریا» ثبت شده است

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یکی هم، زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
زهر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها را چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید!
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم؟! از که گویم؟! با که گویم؟!
که این دیوانه را از خود خبر نیست!

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه!

مپرسید، ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید



"فریدون مشیری"
 
باز نشر شد

۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت

ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت

گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت

از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت

اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت

دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت

گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت

ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت

#فاضل_نظری

۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان

شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر

شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر
خبری نیست، بپرس از غم دنیا چه خبر؟

خاطرم هست رقیبان پر از کینۀ من
همنشینان تو بودند، از آنها چه خبر؟

همه لب‌تشنه ، تو دریایی و من ماهی تنگ
از کنارآمدگان با لب دریا چه خبر؟

زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر؟

باز دیروز به من وعدۀ فردا دادی
آه پیمان شکن از وعدۀ فردا چه خبر؟

#سجاد_سامانی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!

حالم بد است مثل عقابی که پیر شد
یا کفتری که زخمیِ پروازِ تیر شد

ابری قرار بود از اینجا گذر کند
پیمان شکست باد و نصیبم کویر شد

تا آهِ آخرین نفس، آهو امید داشت
وقتی به چنگِ تیز پلنگی اسیر شد

رودم، که در تقابل با رسم آبشار
در عینِ سربلندی خود، سربه زیر شد

بازیچه‌ی قمار و غرور و شراب و شعر
عاشق که شد به حکم دلش گوشه‌گیر شد

مردی که دل به وسعت رؤیا سپرده بود
با طعنه ای به نام حقیقت حقیر شد

ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!
- دریا کجاست!؟ تُنگ بیاور که دیر شد

#پوریا_شیرانی
از کتاب #ماهی_نمیر

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تو با همه چیز من آمیخته ای ...

تو با همه چیز من آمیخته ای ...

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سال‌هایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
"تو" با همه چیز من آمیخته ای ...

"رسول یونان"

۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان