حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سایه» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه، یه جنگ نابرابر بود

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود

در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان یاور بود

#اردلان_سرفراز

۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۱ ب.ظ حصار آسمان
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟

ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
 
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
 
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
 
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
 
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
  
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
 
آه… آری… این منم… اما چه سود
«او» که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود آخر کیست، کیست؟
 
#فروغ_فرخزاد
از مجموعه: #دیوار

 

  • پی نوشت 1:

    در من
    دیوانه ای جا مانده
    که دست از
    دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
    با تو قدم می‌زند
    حرف می‌زند
    می‌خندد
    شعر می‌خواند
    قهوه می‌خورد
    فقط نمی‌تواند
    در آغوش بگیردت ...
    به گمانم
    همین بی آغوشی
    او را
    خواهد کشت ...

    #مریم_قهرمانلو

  • پی نوشت 2:

    شعر و
    بغض و
    اشک
    کفافِ رفتنت را نمی دهند
    باید
    سرِ فرصت
    برایت
    بمیرم ...

    #مریم_قهرمانلو

  • پی نوشت 3:

    کاش
    یکی پیدا شود
    به پاهایت
    آمدن را یاد بدهد...

    #مریم_قهرمانلو

۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۱ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سایه‌، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
باید قبول کرد که گندم مقصّر است

باید قبول کرد که گندم مقصّر است

این روزهــا  کـــــه آینه هم  فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافراست

با  دیدن  قیافه  این  مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است

ادامه مطلب...
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان