حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعله» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۲۱ ق.ظ حصار آسمان
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

#فاضل_نظری

توضیح برنامه: هر چند میدونم اینجا اساتید برنامه نویسی زیادی هست، اما بهتره در مورد برنامه نوشته شده در تصویر کمی توضیح بدم. اگه در ابتدای حلقه دو دستور قرار میدادم که متغیر های i و  You رو هر بار از ورودی دریافت کنه، این برنامه با حالت واقعی عشق، کاملا برابر میشد! 
توضیح اینکه، تا زمانی حلقه اجرا میشه که مقدار j (که در هر مرحله یک واحد اضافه میشه)، از مقدار Love بیشتر بشه. اگر متغیرهای i و  You درون حلقه تغییر نکنن، مقدار Love به صورت تصاعدی میره بالا و هرگز شرط حلقه غلط نمیشه! پس حلقه تبدیل به یک حلقه بی نهایت میشه... (اگر کنار هم باشیم، عشق بی نهایت میشه!)
اما اگه با استفاده از دستورات ورودی، این متغیرها رو از ورودی دریافت کنیم و اگه یکی از متغیر ها صفر باشه، باز هم شرط حلقه غلط نمیشه! چون مقدار Love توی اون مرحله به حدی هست که فقط یکی از متغیرها به تنهایی بتونه در هر دور اجرای حلقه، نگذاره مقدار j از اون پیشی بگیره...
(یعنی اگر یکی از طرفین بازم عاشق بمونه، بازم عشق ادامه خواهد داشت!)
و اگر هر دو متغیر صفر باشن، بعد از مدتی مقدار j از مقدار Love بیشتر میشه و با غلط شدن شرط حلقه، حلقه پایان میپذیره و عشق دیگه در جریان نخواهد بود...

۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۱ ۱۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا نشستی روی زین رنگ از رخ ارباب رفت

تا نشستی روی زین رنگ از رخ ارباب رفت

تا نشستی روی زین رنگ از رخ ارباب رفت
شعله دل گرمی از خورشید عالم تاب رفت

دست بردی سمت مشک و اشک ها سر ریز شد
یک قدم امید آمد صد قدم مهتاب رفت

تا لبت آمد ولی تشنه به جایش باز گشت
آب را وقتی نخوردی آب روی آب رفت

دیده بوسی تو با شمشیر ها بسیار شد
شهرت مهمان نوازی از کف اعراب رفت

کودکی چشم انتظار دیدن مهتاب بود
دیر کردی روی دستان پدر در خواب رفت

#عمو_عباس
#امیر_سهرابی

۰۸ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
جان فدا در ره جانانه عشقیم هنوز

جان فدا در ره جانانه عشقیم هنوز

ما مقیم درِ میخانۀ عشقیم هنوز
مست از بادۀ پیمانۀ عشقیم هنوز

عاشقی شیوۀ ما باده کشی پیشه ماست
در جهان شهره و افسانۀ عشقیم هنوز

کس خبردار ز احوالِ دلِ ما نشود
بیخود و واله و دیوانۀ عشقیم هنوز

شمعِ عشقست فروزنده و سوزنده مدام
بال و پر سوخته، پروانۀ عشقیم هنوز

جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر
جان فدا در رهِ جانانۀ عشقیم هنوز

ما خرابات نشینان به سماوات رویم
گر چه خاکِ در میخانۀ عشقیم هنوز

صابر از مرحمتِ دوست ثناخوان شد و گفت
محرمِ مجلسِ شاهانۀ عشقیم هنوز

#صابر_کرمانی

۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان

«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیخته‌اند

آنچه از عقل کِشیدم دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ دل هم بِکِشم
دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت
که برقصم وسط ِ خانه و کِل هم بکشم
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ کَمِل هم بکشم
 
دل من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است!
 
مثل شومینه‌ی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشه‌ی مشروب نگه داشته‌ای!
 
من در آن خانه فقط جنس ِ اضافی بودم؟
 
دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق جنگ است
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل همه با هم تنگ است!
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است
 
هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است
 
آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته‌ای خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟
  
که سپردی به خدا کار نگهداری را
 
«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیخته‌اند
بعد تو زندگی من همه‌اش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ صفاست
گوش دادن به صدای نَفَس ِ چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیک‌ترم
هرچه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی ‌است...
 
بعد از این‌ خانه ی تو خانه ی ارواح ِ من است ...

 

#یاسر_قنبرلو

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
داستان پروانه ها

داستان پروانه ها

و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند

ادامه مطلب...
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان