حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غربت» ثبت شده است

دنیا بدون عشق خودش یک جهنم است

محبوب من جهان ، غزلی عاشقانه است
این بهترین تصور من از زمانه است !

در چارچوب آبی دنیا حیات ما
یک لحظه استراحت در قهوه خانه است

دنیا به لطف عشق چنین دیدنی شده
چون آتشی که جلوه ی آن در زبانه است !

اما بدون عشق ، جهان با جنون جنگ
میدان یک مسابقه ی وحشیانه است !

دنیا بدون عشق خودش یک جهنم است
توصیف یک جهنم دیگر نشانه است !

عاشق شو تا سرشت جهان را عوض کنیم
با من بخوان که فرصت ما یک ترانه است !

ما خسته ایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و کدورت و غربت بهانه است !

#غلامرضا_طریقی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد


"حسین منزوی"

۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد

مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

به من گفت ای بیابان گرد غربت کیستی؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

مگو شرط دوام دوستی دوری است، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد


"فاضل نظری"

۱۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان

باهاش حرف بزن

۲۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۱ ۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

باور کن
تو در جایی زنده ای که
قلبی در امتداد تو
به روشنایی صبح طلوع
و به دلگیری غروب
در تاریکی شناور میشود


به همین دلگیری غروب قسم
و به تنهایی شب های تار
تو هیچگاه از قلبم برون نرفته ای
که حال بخواهی درون شوی


اگر یک شب
به هنگام تاریکی های تنهایی خود
صدای محزون غم گرفته ای را شنیدی
بدان که جایی در این عالم
شاید پشت همین خاطرات
قلبی به بی کرانگی آسمان
از نبودنت گرفته...


و اگر صدای نجوایی را شنیدی
به دنبال قاصدکی بگرد
که به دنبال تو سرگردان کرده ام


مگذار که قلب گرفته شب بمیرد
مگذار دست سرد و سنگین زمان
تو را از من- ای همه هستی من - بگیرد


گوش کن
این دل گرفته من با تو سخن ها دارد...
این قلب شکسته
التیامش به دست توست


مگر از تو چیزی کم شود
اگر شبی به ویرانه های این دل خراب و دیوانه ات قدمی بگذاری
شمعی بیفروزی
عودی روشن کنی
و به یاد خاطرات دیرین
ساعتی را درنگ کنی؟


تا جان را بر این دل سنگین تر نکرده ای...
دریاب
دریاب خستگان دیار غربتت را
دریاب دیوانگان پای در بندت را
دریاب شکسته دلی دردمند را
دریاب...


اکنون این شب و این تو
و این مشتی خاطرات که تمام هستی منند...
من برای دوست داشتن تو
تا این حد
چیزی را گم کرده ام به نام منطق
باور کن با منطق نمیشود اینقدر دوستت داشت!


من چیزی ندارم جز تو
چیزی نمیخواهم جز بودن تو
از تمام دنیا و بودن های آن
تویی میخواهم و دلی برای بستن
عاشقی را با دنیا چکار؟


بی انصاف نباش
این همه شب من منتظر تو ماندم
یک شبش را بیا...
نگذار این چشم ها به راه خشک شوند...

"حصار آسمان"

  • بازنشر شده
۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم

جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

ادامه مطلب...
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم

باید پیش از بند آمدن باران بمیرم

چرا نمی شناسی ام؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم مرا نمی شنوی
و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم!
دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام

ادامه مطلب...
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان