حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غنمیت دانستن زمان» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
خوشبختی چه بود؟ -  دست نوشته

خوشبختی چه بود؟ - دست نوشته

خوشبختی؟
راستش نمیدانم چیست
اما بهتر است تا ابد دست کسی به آن نرسد!
آنقدر که به بهانه داشتنش؛
زندگی خودمان را جهنم کرده ایم؛
و همدیگر را تحریم!
عده زیادی را در گوشه اتاقهایشان با آرزویش رها کردیم
بر روی دلهای بسیاری پای نهادیم

اگر خوشبختی من، قرار است اشک دیگری را درآورد؛
مایلم تا ابد در حصار مشکلات و دردها گرفتار باشم
این چه انسانیت است که ما "مثلا" انسانها به آن پایبندیم؟
تا آنجا به کمک دیگری می شتابیم، که نفع ما در آن باشد
و تا آنجا به دیگری عشق می ورزیم، که قرار نباشد سختی ها و مشکلات با او بودن را بپذیریم!
بی شک اگر خوشبختی را فراموش میکردیم
یا لااقل آن را فقط برای خود نمی خواستیم
اکنون همه خوشبخت بودیم و چه بسا "انسان"

#حصار_آسمان

  • پی نوشت: به آدمای دنیا طلب میتونی خوشبختی و آرزو رو بفروشی. کسی که طمع داشته باشه، میشه همه چیزو باهاش معامله کرد. آبرو رو، ایمان رو، "عشق" ، مهربانی، پاکی، دل و حتی انسان ها رو! کی براشون عزیزتره؟ اونی که پولدارتره، موقعیت بهتری داره، مشهورتره، خوشگل تره! و اگر جایی بین تو و کسی که از تو زیباتره (مشهور تر، پولدار تر و ...) گیر بکنن، تو هرگز انتخابشون نخواهی بود!
    اگه دیدی بودن یه آدم توی زندگیت مرهون زیبایی، ثروت، شهرت و یا موقعیتشه، مطمئن باش تو هم یکی از همین آدمای دنیا طلبی! 
    واسه اینکه بفهمی واقعا خودشو دوست داری یا نه، همون آدمو توی موقعیت نداشتن فرض کن و بعد ببین بازم بهش اهمیت میدی یا نه!
    بخوای باور کنی یا نه، خیلی از ماها بخاطر اشتباهاتی طرد میشیم که اگه همون اشتباهات از آدمای برخوردار (از ثروت، شهرت، موقعیت یا زیبایی) سر بزنه، براشون به عنوان یه خصوصیت مثبت تلقی میشه!
     
۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
هستم تا آخرین نفس - دست نوشته

هستم تا آخرین نفس - دست نوشته

گاهی با خود می اندیشم
که اگر امشب، آخرین شب دنیا باشد؛
حسرت چه کسی بیشتر خواهد بود؟
من؟ که تا آخرین نفس، به یادش اشک ریختم و عشقش را چون تاجی بر سر نهادم
یا او؟ که تا آخرین نفس، در شکستن دلم، تردید نکرد!
دنیا همین است بانو
یک روز هست ... هست ... و هست
اما یک روز ....
نه تنها نیست، بلکه دیگر هرگز نخواهد بود
نه فرصتی برای عشق و دوست داشتنی هست
نه مجالی برای گفتن!
چه سعادتی از این بالاتر، که تا آخرین نفس، پایبندش باشی؟!
هستم تا آخرین نفس ...!
 
#حصار_آسمان

۲۴ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
مرده ها بیشتر از زنده ها گل دریافت میکنند

مرده ها بیشتر از زنده ها گل دریافت میکنند

مرده ها بیشتر از زنده ها گل دریافت میکنند
چرا که افسوس قوی تر از قدر شناسی است!

#آنه_فرانک
 
ما را با جملات "خود" یاری کنید

۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ب.ظ حصار آسمان
عظمت خود را دریابید

عظمت خود را دریابید

 وقتی در سال 1976 کرسی تدریس دانشگاه را رها کردم و از تمام امتیازات و مزایای آن گذشتم و به کار فعلی ام پرداختم، تقریبا تمام دوستان و آشنایان مرا دیوانه خواندند. اما من به حرف هیچ یک از آنان گوش ندادم و فقط به ندای باطنم توجه کردم و وارد کاری شدم که به آن عشق می ورزیدم. در نتیجه در همان سال اول، درآمدم از مجموع درآمد سی و پنج سال گذشته ام بیشتر شد.علت این موفقیت شانس و اقبال نبود، فرصت های تازه ای هم به دست نیاورده بودم، بلکه دریافته بودم که اگر انسان با اطمینان در جهت تحقق آرزوها و رویاهایش گام بردارد، موفقیت به اشکال مختلف او را دنبال خواهد کرد و امکانات لازم را فراهم خواهد آورد. هدفتان را با مشورت ندای باطن تعیین کنید و بگذارید تا تصویر آن بر پهنه ضمیر باطنتان نقش بندد. آنگاه شاهد خواهید بود که ناخوداگاه در جهت آرزوهایتان کشیده می شوید. در این حال یک تصویر ذهنی، مانند تجربهای که حاصل یک کار انجام شده است، در مغز ذخیره می شود و در نتیجه شما فقط به فرصت می نگرید و با تلاش میتوانید آن را به منصه عمل در آورید. به علاوه دیگر چشم به راه دسترسی به اهداف خود نیستید زیرا هدف همان اعمالی است که انجام می دهید.

 

#عظمت_خود_را_دریابید
#دکتر_وین_دایر 

۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۳:۳۵ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ب.ظ حصار آسمان
و موسیقی همچنان ادامه دارد ...

و موسیقی همچنان ادامه دارد ...

من خودم را در معرض چیز وحشتناکی به اسم صندلی‌های موسیقایی قرار دادم، یک بازی بی‌مروت دیگر. یک صندلی کم است و وقتی موسیقی قطع می‌شود باید بدوی تا بتوانی بنشینی. درس‌های زندگی در مهمانی بچه‌ها تمامی ندارند. عربده‌ی موسیقی بلند است. نمیدانی کی قرار است قطع شود. تمام مدتِ بازی دلهره داری و فشار غیرقابل تحمل است. همه دور صندلی‌ها میرقصند، ولی رقصی که شاد نیست. همه چشمشان به مادری‌ست که بالاسر رادیو ایستاده و پیچ کم و زیاد کردن صدا را در دست دارد. صورت بچه‌ها از وحشت بی‌ریخت شده. هیچکس دوست ندارد حذف شود.
 
بازی یک جور تمثیل است: به اندازه‌ی کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همین‌طور غذا، همین‌طور شادی، همین‌طور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن...
و موسیقی همچنان ادامه دارد.
من یکی از اولین بازنده‌ها بودم و داشتم فکر میکردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد.

#جزء_از_کل
#استیو_تولتز

۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۴ ۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی
تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت
گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید
بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت

من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست
در سرش سوره ی تکویر مُجَسَم میشد
قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست

سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت
چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت

آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود
آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید
اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست
آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید

آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد
وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد
بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد
پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد

آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت
دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید
گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید
تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید

رو به فقدان خودش تَهی دست پرید
آنکه میدید نشستند خرابش بکنند
خوب میدید به منظور، عزیزش کردند
صفحه از پشت گرفتند کتابش بکنند

آنکه از حلقه ی مفقود، لبی باز نکرد
آنکه از تو سَری و تهمتِ تاریخ گذشت
قدسیان را به لبِ منظره ی هیچ کشاند
آنکه از خاج و صلیب و خطر و میخ گذشت

آنکه نان خواست ولی دود فقط سهمش شد
آنکه از گندمِ آغشته به خون، حیف گذشت
او که دیوانه ی دیوانگیِ پنجره بود
آنکه از عافیتش محضِ جنون حیف گذشت

ادامه مطلب...
۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ حصار آسمان
تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه، هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم، خواهد رفت
آن چنانی که فقط، خاطره ای خواهد ماند

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۵ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان