حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فراموش» ثبت شده است

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ حصار آسمان
تنها یک چیز را نباید از یاد برد

تنها یک چیز را نباید از یاد برد

کسی گفت که چیزی را از یاد برده ام.

در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمده ای که آگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای. از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها، اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر می آید، این حرف تو به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام. یا این که در دیگی زرین شلغم بار کنی یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی. ای نادان این کار از میخی چوبین نیز بر می آید. خود را این قدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی!
 
بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند روزگار می گذرانم. دانش می آموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم، اما این ها همه برای تواست و تو برای آن ها نیستی. اگر خوب فکر کنی در می یابی که اصل تویی و همه این ها فرع است. تو نمی دانی که چه شگفتی ها و چه جهان های بیکرانی در تو موج می زند. آخر این تن تو اسب توست. اسبی بر سر آخور دنیا! خوراک این اسب که خوراک تو نیست.

روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بیقراری بر شتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد. در راه گاه خیال لیلی او را با خود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت. او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید، به سوی آبادی باز می گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد، در می یافت که فرسنگها راه را بازگشته است. او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست. او را رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.

#فیه_ما_فیه
#مولانا

پ.ن: نتیجه ای که از این قطعه متن گرفتید رو بنویسید
من: ببین کدوم شتر احمقی در درونت هست که داره تو رو از رسیدن به یار (یار ازلی) دور میکنه. یادت باشه این شتر، شتریه برسر آخور دنیا، خوراک این شتر، خوراک تو نیست!

۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۷ ۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

چون بنایی که فرو ریخته شد روی خودش
معنیِ واضحِ ویرانی و درماندگی ام

منِ مدفون شده در خِشت و گِل و لای خودم
خیره بر عابرِ وامانده ز ویرانِگی ام!

شکلِ یک جسمِ پُر از ترکشِ بی جان شده ام
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

مثلِ یک زخم که از شُره ی خونْ خسته شده
بی امان، منتظرِ لحظه ی خون مُردگی ام!

خسته ام ... خسته از این رابطه ی بی سر و ته
بس که همخوابِ همه روزه ی "افسردگی ام"!

من در این محکمه ی یک طرفه، با چه زبان
به چه کس شرح دهم وصفِ ستم دیدگی ام؟!

متولد شده ی شهرِ پُر از آتش و دود
ساکنِ دهکده ی ظُلمت و یخ بستگی ام!

تا به کِی مُشت به دیوارِ جهانم بزنم؟
شک ندارم که کسی نیست در همسایگی ام

#مجید_صادق_حسینی

۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آن قدر ترا نفس می کشم تا پیدایت کنم

آن قدر ترا نفس می کشم تا پیدایت کنم

تو را در کدام خاطره جا گذاشتم
در کدام کنج دلم پنهانت کردم
که پیدایت نمی کنم
حتی در این شب
که بی تابم
گیسوانت را نفس بکشم
بیا دوباره به همان خانه برگردیم
که چراغش را روشن گذاشتیم
و پنجره اش باز بود
رو به بهارنارنج همان اتاق
که تو را در آن شناختم
تا خودم را فراموش کنم
آن روزها
چقدر برای پرواز آسمان داشتیم.
آن قدر ترا نفس می کشم
تا پیدایت کنم
دست های تو هنوز
بوی لیموی تازه می دهد.

#نیلوفر_لاری_پور
از کتاب: بی من فروغ نخوان

۱۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
باز برگرد به دلتنگی قبل از باران

باز برگرد به دلتنگی قبل از باران

همچنان وعده‌ی بخشایش شاهنشاهش
می‌کشد گمشدگان را به زیارتگاهش

نه در آیینه فهم است؛ نه در شیشه وهم
عاقلان آینه خوانندش و مستان آهش

به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسیده است به جز دلهره جانکاهش

از هم آغوشی دریا به فراموشی خاک
ماهی عمر چه دید از سفر کوتاهش؟

کفن برف کجا؟ پیرهن برگ کجا؟
خسته‌ام مثل درختی که از آذر ماهش

باز برگرد به دلتنگی قبل از باران
سوره توبه رسیده است به بسم الله‌اش

#فاضل_نظری
از مجموعه #اقلیت

۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

من نگویم، که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

عاشقان را بگذارید بنالند، همه
مصلحت نیست، که این زمزمه خاموش کنید

خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید

بعد من ، سوگ مگیرید، نیرزد به خدا!
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!

خط بطلان به سر نامه ی هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه ی مخدوش کنید

سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفته ی عشاق فراموش کنید

"رحیم معینی کرمانشاهی"
 
باز نشر شد

۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
از قلب من بیرون برو،من خسته ام، بس کن...

از قلب من بیرون برو،من خسته ام، بس کن...

گفتم شروعی تازه ای، پیشامدی خوشحال
پی بردم آخر به ته این عشق پر اشکال

ای کاش وارو می نوشتند داستانم را
آری... نبودی قسمتم، لعنت به این اقبال

آخر به مقیاس توانت کوچکم کردی
دائم قرارم میدهی در زیر رادیکال

سیگار بعد از چایی و چایی بعد از تو
ترکیب سرفه، بغض دارد حین استعمال

از قلب من بیرون برو،من خسته ام، بس کن...
جای خدا را تنگ کردی حضرت دجال!

گفتم فراموشت کنم آسوده تر باشم
مغزم برای بودنت پر شد از استدلال

امشب حضورت بین ترکیب دلم حتمی است
با دسته گل شاید که برگردم به استقبال

#ادریس_حرمی

۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
خواهشا "تنهایی" را جدی بگیرید

خواهشا "تنهایی" را جدی بگیرید

خواهشاً "تنهایی" را به عنوان
یک رقیبِ عشقی جدی بگیرید...
جای خالیِ تان با "آدم"اگر پر شد،بعد از مدتی امید به دوباره خالی شدنش هست...
اما امان از "تنهایی"...
که اگر رفتید و به تنهایی عادت کرد...
که اگر رفتید و بدونِ شما خوشحال بودن و خندیدن را یاد گرفت...
که اگر زندگی بدونِ شما دیگر برایش سخت نبود...
هیچوقت به دوباره خالی شدنِ جایتان،فکر هم نکنید....
"تنهایی" خوب بلد است رخنه کند در قلبِ آدم ها...
جدی بگیرید این رقیبِ فرصت طلبِ بی چشم و رو را...
جدی بگیرید؛
تنهایی را...
تنهایی را...
تنهایی را...
 
#الناز_شهرکی
 
 

دلت نگیرد از نبودنِ کسی..
آدم ها
سالهاست که دچار فراموشی اند...
 
#زیور_شیبانی

۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان