حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذشته» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۴۲ ب.ظ حصار آسمان
دلت میخواد الان چیکار کنی؟

دلت میخواد الان چیکار کنی؟

امشب یه سری زدم به آخرین مطالب ارسال شده. بعضی از مطالب مال سه سال پیش بود. بعد هم سری زدم به لیست دنبال کنندگان. 468 نفر که بیشترشون دیگه نمیان و سالهاست مطلب نزاشتن.. همینطور که داشتم لیست وبلاگ ها رو نگاه میکردم، انگار داشتم یه آلبوم عکس قدیمی رو نگاه میکردم. بلانسبت شماها، انگار داشتم به مقبره های چندین هزار ساله نگاه میکردم! خیلیا که اون موقع بودن و الان دیگه نیستن. حصار آسمان دی ماه 1394 ایجاد شد و الان تقریبا 6 سال از عمر این وبلاگ میگذره... خدایا تا چشم به هم زدم 6 سال گذشت...

یواش یواش عمر انسان چقدر زود طی میشه. یهو به خودت میای میبینی یه دهه از زندگیت گذشت. و منی که فکر میکنم هنوز زوده که خیلی کارا بکنم! تا به خودم بیام یهو زمانی میرسه که همین بچه های دهه هشتادی میان بهت میگن بابابزرگ و دستت میندازن.. جوجه هایی که اصلا خودشونم نمیدونن چطور یهو وارد دهه سوم زندگیشون میشن!

تا حالا شده نخوای قبول کنی که عمر تو از دهه قبلی گذشته و مجبوری به دهه ای بالاتر بری؟ من الان یهویی همچین حالی پیدا کردم. یعنی الان همون دهه هشتادی ها  دارن کم کم وارد دهه سوم زندگی میشن و جای تو رو میگیرن و تو قراره بری توی دهه چهارم زندگیت! منی که دهه سوم زندگیم کلا به فکر کار و بیکاری و درد و فراق گذشت و حتی یه بار نشد به خودم بگم آهاااااای حامد اینا میگذره، پاشو و ادامه بده. زانوی غم بغل نگیر و ببین دلت میخواد الان چیکار کنی...؟ اونقدر غم نخور که نتونی ادامه بدی.

آهای دهه هشتادی، داری وارد زیباترین و پرفراز و نشیب ترین دوره زندگیت میشی... خواهشا تو مثل من نابودش نکن... دیگه تکرار نمیشه. بخدا نمیشه... بعد از این دهه، دیگه زندگیت به یه ثبات کسل کننده میرسه... کارتو پیدا کردی، با کسی ازدواج کردی، دیگه دنبال عشق و عاشقی و کار و سربازی و کنکور و اینا نیستی و یه روز میفهمی همینا بهترین روزای زندگیت بودن. همین غصه خوردنا، همین فراق کشیدنا، همین نرسیدن ها و حسرت ها. همشون یه روزی برات تموم میشن، نه بی قرار کسی میشی، نه نگرانی بی پولی و بیکاری اذیتت میکنه، احتمال زیاد مستقل شدی و دیگه مثل مرداب، ساکن میشی... و مبادا... که بگندی...

حال اون موقعی رو دارم که میخواستم بعد از هفت سال خوابگاهو ترک کنم و از دوستام و خوابگاه و خاطراتش جدا شم. پشت سر گذاشتن سخته. ولی باید کم کم یاد بگیری که در طول زندگیت مجبوری خیلی چیزا رو جا بزاری. و یه بخش مهمی از چیزایی که باید جا بزاری، غم و غصه بیخودی و بی فایده ایه که تو رو از حرکت و تلاش دور میکنه. منی که یه روز توی بیست و سه سالگی دانشجوی دنبال یه شغل بودم و به هر کاری رضایت دادم، تا درآمد خودمو داشته باشم و زندگیمو بسازم، یه مدت کارگری میکردم، یه مدت بازاریابی، یه مدت ... الان شغلی دارم که هرگز فکر نمیکردم بتونم داشته باشم و در واقع شغل رویایی من بود! 

خلاصه که تلاشتو بکن و از فراز و نشیب ها نترس و غم نداشته باش. همه اینا روح تو رو میسازن و نباید بهشون اجازه بدی یه روح ضعیف در تو بسازن. محکم باش که داری وارد بهترین دهه زندگیت میشی. به هدرش ندی که یه روز پشیمون میشی..


میخوام همون ترانه ای که سیلاک توی آخرین پستش گذاشته رو بزارم. زیباست :)

ادامه مطلب...
۲۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۴۲ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست

می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست

با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست

در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست

من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست

بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست

بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست

با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست

#کاظم_بهمنی

۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۰:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
عشقمان هم چنان بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

عشقمان هم چنان بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

آیا مرا دوست داری ؟
بعد از همه آن چه بود
آیا هنوز مرا دوست داری ؟
من
علی رغم همه آن چه که بود
تو را دوست می دارم

من نمی توانم قبول کنم که گذشته ها گذشته
و گمان می کنم تو همین حالا
این جایی
لبخند می  زنی
و دستانم را در دست می گیری
و شک مرا به یقین مبدل می کنی


از دیروز هیچ سخن مگو
موهایت را شانه کن
و مژه هایت را آرایش کن
روزگار سپری شده
و تو هم چنان ارزشمندی
و بدان نه از تو
چیزی کاسته شده
و نه از عشق
 
ای عشق من
اگر محبت نبود 
انسان هم انسان نمی  شد
ما
همانند دو کودکی بودیم
در تصمیم های مان
و غرورمان
و سایه های دعواهامان
و بارها و بارها شده
که تو خشمگین از کنارم رفته باشی
و بارها هم شده 
که لج بازی  های من گل کرده باشد  
و چه بسا نامه نگاری های مان قطع می شد
و هم چنین هدیه دادن هایمان
ولی
هر چه بر دشمنی هامان می افزودیم
عشقمان
هم چنان
بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

این عشق
آتشی در درون ماست
و رفیق ما و رفیق نجواهای شبانه ماست 
و کودکی است
که با او مدارا می کنیم
و دوستش داریم
چه زمانی که با ما می گرید
و چه آن زمان که ما را می گریاند
غم های ما همه از اوست
و هنگامی که اشکی و غمی به ما می دهد
ما بیشترش را از او طلب می کنیم
دستت را به من بده
تو هم چنان زنبق منی
و محبوب منی
علی  رغم آن چه که بین ما بوده
آیا دوستم داری ؟

من دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم

"نزار قبانی"

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان