و یک حقیقت ساده و البته تلخی که شخصا به آن رسیده ام این است،
خاطراتی که ما از آدم ها داریم، بسیار بیشتر از حضور واقعی آنهاست در زندگی ما!
یک دیگ گذاشته ایم وسط و او را انداخته ایم درون دیگ
سپس هر چه با او در ارتباط بوده، هر احساسی که از ارتباط با او داشته ایم، هر ترانه و آهنگی که در حال دوست داشتن یا فراق او شنیده ایم، هر کوچه و پس کوچه و شهری که با یاد او در آنها قدم زده ایم را ریخته ایم درون این دیگ!
همین شده که میبینی تمام زندگیمان شده خاطرات او!
اندک اندک در می یابی که حتی به گذشته هایی که اصلا او را هم نمی شناختی راه پیدا کرده
به خاطرات کودکی ات!
انگار آن زمان ها که نشسته ای قایم موشک بازی کرده ای هم او آمده نشسته یک گوشه و تماشایت میکرده
آنقدر درگیرش بوده ای که نشسته ای فکر کرده ای... و فکر و فکر و فکر
هر خاطره و اتفاقی را با او معنا کرده ای
به گذشته هایت رفته ای و خاطراتت را دانه دانه تحریف کرده ای تا او با ارزش ترین فرد زندگی ات باشد
در کنار هر امضای معلم زیر هر املایت جستجویش کرده ای
با هر آبنبات و لواشک طعم او را به خورد خودت داده ای
اما اشتباه کرده ای!
او را در زمان ها و جاهایی راه داده ای که اصلا نبوده و نباید بوده باشد!
افتخاراتی را به او نسبت داده ای که کوچکترین نقشی در آنها نداشته
زمان گذشت تا بفهمم، نباید بگذارم هیچ کسی از حد خودش فراتر برود
او را فقط در جاهایی ثبت کنم که حضور داشته
فقط از احساساتی دم بزنم که از او دیده ام
او را در خاطراتی شریک کنم که تمام قد در آن حضور داشته
او اگر یک دوستت دارم گفته، من قیافه خوشبخت ترین آدم روی زمین را به خود نگیرم
و همه اتفاقات زندگی ام را به آن پیوند نزنم
از اولین بیستی که گرفتم تا ماجرای لیز خوردن و شکستن دستم
نه اینکه کار بدی باشد... نه!
عین عشق است...
اما این زمان، زمان مناسبی برای این کار نیست
من اینها را نمی دانستم...
و تو امروز برای من به اندازه ای آشنایی که گویا در تمام عمر با تو زیسته ام...


#حصار_آسمان