۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ
حصار آسمان
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
#حافظ
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۴
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
رفت؛ نماند؛ نبود؛ ندید
رفت که رفت
نماند که نماند
نبود که نبود
ندید که ندید
خودت را در آینه نگاه کن!
مرور کن هر روز را
مرور کن از خود گذشتن هایت را
مرور کن باورهایِ زیرِ پا لِه شده ات را
مرور کن که چندین بار برایِ خندیدنش با بغض خندیدی
مرور کن چندین بار راهی را رفتی که همیشه ترس و واهمه از آن داشتی
مرور کن چندین خطِ قرمزِ خودت را برایِ او سبز کردی
دیدی؟
تو همه کار کرده ای! تو عاشق بوده ای!
سرت را بالا بگیر
اشک هایت را پاک کن
لبخند بزن
در این دنیا بی شک یک نفر
بی تابِ خنده هایِ توست
بی قرارِ آغوشِ توست
در این دنیا بی شک یک نفر
طعمِ بوسه هایِ تو را می فهمد
خط به خطِ آغوشِ تو را می خواند
در این دنیا بی شک
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از او
هیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته
#عادل_دانتیسم
۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ
حصار آسمان
![تنها یک چیز را نباید از یاد برد](http://rozup.ir/view/2508989/7600371_196.jpg)
کسی گفت که چیزی را از یاد برده ام.
در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمده ای که آگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای. از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها، اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر می آید، این حرف تو به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام. یا این که در دیگی زرین شلغم بار کنی یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی. ای نادان این کار از میخی چوبین نیز بر می آید. خود را این قدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی!
بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند روزگار می گذرانم. دانش می آموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم، اما این ها همه برای تواست و تو برای آن ها نیستی. اگر خوب فکر کنی در می یابی که اصل تویی و همه این ها فرع است. تو نمی دانی که چه شگفتی ها و چه جهان های بیکرانی در تو موج می زند. آخر این تن تو اسب توست. اسبی بر سر آخور دنیا! خوراک این اسب که خوراک تو نیست.
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بیقراری بر شتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد. در راه گاه خیال لیلی او را با خود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت. او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید، به سوی آبادی باز می گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد، در می یافت که فرسنگها راه را بازگشته است. او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست. او را رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
پ.ن: نتیجه ای که از این قطعه متن گرفتید رو بنویسید
من: ببین کدوم شتر احمقی در درونت هست که داره تو رو از رسیدن به یار (یار ازلی) دور میکنه. یادت باشه این شتر، شتریه برسر آخور دنیا، خوراک این شتر، خوراک تو نیست!
۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۷
۷
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ب.ظ
حصار آسمان
![آنان که بسیار عاشقند - دست نوشته](http://rozup.ir/view/2507457/23733844_1625424787524248_944176198416596992_n.jpg)
ننویس
از این به بعد
تمام بغض هایت را
اشک هایت را
نرسیدن هایت را
نبودن ها را، نشدن ها را
دلتنگی ها، حالهای خراب، اوقات غبار گرفته را
چشمان بارانی ات را
ننویس به نام من!
ننویس پای دل خسته ام!
همان که خسته اش کردی...
از خودت، از خودش و از خدایش!
ننویس پای بغض دلی که دوست داشتنش را دیدی و
راضی به دیدن غروبش شدی!
اگرچه راضی به غروبش کردی؛
اگر چه آنچه تو کردی، فقط زمانی التیام می یابد که
پیمان ها گسسته و یاران از یاد رفته باشند...
لیک، سَرِ این سخن را تا روزی معلوم
که من می دانم و خدا
گم خواهد کرد!
بی انصاف بودن که شاخ و دم ندارد جانم.. دارد؟!
خود رابه آن راه زدن، یک حواسِ پرت می خواهد
که تو داری!
می دانم که تو
آنچه که کردی را به یاد نخواهی آورد
و هر چه شد، به پای دل خسته ای که
با تمام خستگی، هنوز هم دوستت دارد
که تو دوست داشتنش را باور نخواهی کرد
خواهی نوشت..
پس بگذار آنچه در حقت کرده ام، زین پس، بین من و خدا مستور بماند
تو اسمش را بگذار نفرین
و بعدها هر چه شد،
بنویس پایِ... پایِ لنگِ دلِ خسته ام
من اما اسمش را می گذارم عشق
می گویم آنچه که باقی خواهد ماند، جز "عشق" نیست
تو که هم از درک حالم عاجزی،
هم از التیام زخم هایی که سر پنجه خودت بر جای گذاشته،
هم از باور سخن هایی که از عشق بی حدم نشات گرفته اند، نه از زبان و دهانم!
عاجزی، چرا که در کلام های گفته و نگفته ات
یک "من"
یک منِ بزرگ
یک منِ بزرگ تر از تمام آرزوهای دو نفره مان؛
جا خوش کرده است!!
چون دملی چرکین آمد و
حال رابطه و عشق را به هم زد و رفت..
لکه ننگی شد بر صورتمان
و داغ بزرگی بر دلهامان
این "من" همان متهمی است
که نخواهی گذاشت هرگز جرمش محرز شود
این "من" ی که در سخن هایت پیدا شد و
بعض شد و نشست کُنج گلوی غم بارم...
از "ما" به "من" رسیدن، فاجعه عمیقی است؛
که در عشق رخ داده است..
جز این است؟
سربسته می گویم
اگرچه در نگاهت،
مقصر تمام اتفاقات عمرت، زین پس منم؛
اما تو خودت را باخبر کن
که خدای تو فرمود:
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
بر گردن هر کس بندی است،
که سمت دیگرش به اعمال او بند است...
نه به نفرین دیگری!
آنان که عاشقند
آنان که بسیار عاشقند
و آنان که از جام دیوانگان نوشیده اند، بهتر می دانند
که دل عاشق را از کینه نصیبی نیست
اگرچه دلگیرند و متهم
اما تا آن سوی ابد هم
دلشان شور لبخند لیلایشان را خواهد زد
#حصار_آسمان
۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۷
۶
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ق.ظ
حصار آسمان
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
#وحشی_بافقی
۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۱۰
۴
۰
حصار آسمان