کوهسار عدمی، چشمه‌ی شیرین وجودی
با که مِی خورده‌ای و از لبِ کِه بوسه ربودی!

عشق! ای عشق! کجایی تو؟ که بی‌هم‌شُدگانیم
نیست با هیچ‌کسم حوصله‌ی گفت و شنودی

برف می‌بارد و این شاخه‌ی تُردی که شکسته‌ست
کاش ای کاش دهان می‌شد و می‌خوانْد سرودی...

این همه رازِ کُهن را، چه کند عقلِ فِسرده؟
اخـم‌ْناز تو مگر باز کند باب شهودی

با تو، این لحظه، اَبــَد می‌شود، ای هـرگـزِ زیبا!
سهم ما چیست به جز فرصتِ بدرود و درودی؟


#عبدالحمید_ضیایی