۲۸ مطلب با کلمهی کلیدی «بوسه» ثبت شده است
کوهسار عدمی، چشمهی شیرین وجودی
با که مِی خوردهای و از لبِ کِه بوسه ربودی!
عشق! ای عشق! کجایی تو؟ که بیهمشُدگانیم
نیست با هیچکسم حوصلهی گفت و شنودی
برف میبارد و این شاخهی تُردی که شکستهست
کاش ای کاش دهان میشد و میخوانْد سرودی...
این همه رازِ کُهن را، چه کند عقلِ فِسرده؟
اخـمْناز تو مگر باز کند باب شهودی
با تو، این لحظه، اَبــَد میشود، ای هـرگـزِ زیبا!
سهم ما چیست به جز فرصتِ بدرود و درودی؟
#عبدالحمید_ضیایی
۱۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۳۷
۱
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ
حصار آسمان
در من هزار بوسه ی مُعطر
میل دارند به عاشقی های مکرر ات
و آغوش هایی که رها کردن
در مرام و مسلکشان نیست
در من یک نفر
جوری به داشتنت مشغول است
که انگار چیزی جز این،
از دست و دلاش برنمیآید
بگذار آغوش به آغوش
بوسه به بوسه
شعر به شعر
مسلط باشم به عشق
به دوست داشتنت
#مریم_قهرمانلو
۲۲ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۶
۱۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ
حصار آسمان
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش
یا علت یک عمر پریشانى من باش
با فاصله اى امن که آسیب نبینى
بنشین و فقط شاهد ویرانى من باش
هر بار که عاقل شده ام خیر ندیدم
یک بار بیا و تو به نادانى من باش
من جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانم
تو جاى من و محو غزل خوانى من باش
ناچار به مرگم ته این قصه بیا و
یک معجزه در قسمت پایانى من باش
#سید_تقی_سیدی
پ.ن: دوستان مشاعره داریم. ممنون میشم شرکت بفرمایید.
۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۵۱
۹
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
می شود وقتی دارم یواشکی
توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
بی هوا ببوسی مرا!
ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
بگویم اول خودت کمی بچش!
بگویی چرا؟
بگویم آب قند لازمم!
می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!
می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!
می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
می شود!؟
شک نکن!
کار سختی نیست...
کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!
کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!
ببینمت...
چیزی گفتی عزیزم؟
#حامد_نیازی
(نامه های سوخته)
۱۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
سخت نیست
اصلا سخت نیست از روی شانه ام
تاب بخوری روی دستم
توی چشمهایم زل بزنی و
بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!
سخت نیست
بگویم مگر حواس گذاشته ای؟
سخت نیست چنان ببوسمت
که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش!
سخت نیست...
جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم!
بگویی کجا؟
بگویم قربان عطر تنت!!
سخت نیست من و تو این طور جان جمعه را بگیریم؛
قبل از اینکه بفهمد غصه را چطور توی دلهایمان جا کند!
سخت نیست
فقط دستت را به من بده!
راستی...
من رفتم!
#حامد_نیازی
۱۲ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!
داغی بزن از بوسه به پیشانی سردم
بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!
تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی
با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی
چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت..
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی...
#علیرضا_بدیع
از کتاب #چله_تاک
#انتشارات_فصل_پنجم
۰۴ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت
روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت
دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
روز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت
با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشمهای بیقرارم دید و رفت
فیل را هم این بلا از پا می اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت
او که طرز خندهاش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت
تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت
زیر باران راه رفتن، گفت می چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت
استجابت شد چه بارانی گرفت آنشب ولی
بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت
روز آخر بی دعا بی ابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمیدانم چرا خندید و رفت
#قاسم_صرافان
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۰
۳
۰
حصار آسمان