وقتی بچه بودم، یه پرستوی بال شکسته رو درمان کردم. بعد که رهاش کردم و موقعی که داشت ازم دور میشد، همش فکر میکردم الان برمیگرده پیشم. شاید حتی به قدر یه نگاه، یه تشکر، یه دست مریزاد... اما رفت! دور و دورتر شد تا اینکه دیگه نتونستم ببینمش. بعد از اون اتفاق، هر وقت پرستویی رو میدیدم، با خودم میگفتم شاید این همون پرستوی من باشه. هر چند میدونستم احتمال اینکه این همون باشه، خیلی خیلی کمه. 
وقتی بچه بودم، هر وقت به کلمه الرحمن الرحیم می رسیدم، حسابی منقلب میشدم و وقتی برام مشکلی پیش میومد، حس میکردم من بنده خاص خدا هستم و نمیزاره تنها بمونم و کمکم میکنه. خیال میکردم لازم نیست من کاری کنم. همین که خدا میدونه کافیه.
وقتی بچه بودم حس میکردم هر حرکت من، از خم کردن انگشتم گرفته تا یه نگاهم، میتونه روی کل دنیا تاثیرگذار باشه و خلاصه خودمو خیلی خفن میدیدم. برای همین انتظارم از خودم خیلی زیاد بود. آرزو داشتم بتونم تمام دردای عالم رو درمان کنم، تمام خرابی ها، تمام بدیها تمام رنج ها رو پایان بدم.
وقتی بچه بودم، خیال میکردم وقتی ظلمی در حق کسی میشه، خدا ساکت نمیمونه و فورا جواب اون ظلم رو میده. واسه همین وقتی کسی بهم ظلمی میکرد، منتظر بودم تا خدا جوابشو بده و ظالم رو رسوا کنه. اگر اون وسط مسطا اشکی هم میریختم که دیگه بدتر! احساس میکردم تمام فرشتگان و ملائکه همین الان دور و برم هستن!

باید زمان بگذره تا بفهمی، همه چیز قرار نیست بر وفق مرادت باشه. خدا همیشه ظالم رو تنبیه نمیکنه. گاهی توی این دنیا اصلا تنبیه نمیشه. ظلم میکنن و میرن و پشت سرشونم نگاه نمیکنن و هیچ آسمونی هم به زمین نمیاد. قرار نیست بتونی همه دردای عالم رو درمان کنی، همین که بتونی دردای خودتو درمان کنی، خیلی هنر کردی! جواب دوست داشتنت رو با قدرشناسی قرار نیست بگیری! خیلی اوقات حتی عشقت سبب آزار میشه! میبینی کلی خوب بودی و در جواب بدی دیدی! این رسم دنیاست و تا دنیا دنیاست همین بوده! علی که علی بود قدرشو ندونستن و حسین (ع) رو با 72 تن از یارانش که جزو پاک ترین بندگان خدا بودن توی کربلا سر بریدن و نه کوه ها به لرزه دراومد و نه دریاها به جوش اومد. بیشتر اوقات دعاهات مستجاب نیست و اشکات بیخودیه! بهت تهمت میزنن، خوار و خفیفت میکنن و ابرها شکافته نمیشه و ندای فرشته عذاب رو کسی نمیشنوه! کلی درس میخونی، تخصص میگیری، بعدش میبینی فلان آقازاده دیپلم ردی شده مسئول فلان پستی که اصلا لیاقتشو نداره.

گاهی اوقات شک میکنی که این دنیا خدایی هم داره؟! وقتی اجابت نشدن دعات رو میبینی، از دعا خسته میشی، از نوشتن خسته میشی. از دنیا زده میشی. شوق و ذوقی برای تشکیل زندگی و عاشقی برات نمونده. معجزه ها رو فقط در خواب میبینی. وسط اینهمه دغدغه میبینی سنت رفته بالا و دلت دیگه سمت کسی نمیره. به قول شاعر توی دوران "چفت چاردیواری" گیر کردی. عجب برزخیه این دوران! نه راه پیش داریم نه راه پس. فقط میگذرونی و توی دلت به زمین و زمان فحش میدی. اما منتظر هیچی نیستی چون دیگه اعتقادت رو از دست دادی.

اما داریم صبر میکنیم. تا بفهمیم کل جهان داره صبر میکنه و منتظره. خدا خشمشو پنهان کرده و صبر کرده، خورشید درخشانترین تلالوئش رو رو نکرده و صبر کرده. بهار زیباترین رویشش رو رو نکرده و صبر کرده. عشق، برگ برنده خودشو نگه داشته و رو نکرده. ابر هنوز قشنگترین بارشش رو نشون نداده. دعاها پشت در اجابت صبر کردن. معجزه ها منتظرن. کل جهان هستی صبر کرده و تو باید صبور بودن رو یاد بگیری. باید قوی شدن رو یاد بگیری. باید ضد ضربه بشی. ضد تهاجم، ضد شکست، ضد موشک، ضد بی صبری.

وقتی اتفاقی میفته که دوست نداری یا توقع نداشتی، گیج میشی. سرشکسته میشی. بغض میکنی، خودخوری میکنی، بی تاب میشی، حسرت میخوری. هاج و واج دنیات رو نگاه میکنی و هی میخوای تلاش کنی که اون اتفاق دلخواهت بیفته و هر چه بیشتر تلاش میکنی، دورتر میشی. یادت میره که وظیفت، انجام دادن کار درسته نه به سرانجام رسوندن هر اتفاقی. کسی که باید به سرانجام برسونه، همین حالا داره اینکارو میکنه. تشکر و قدردانی دیگران از تو، سند درست کار کردنت نیست. اجابت نشدن دعاهات، سند بد بودن و قهر بودن خدا با تو نیست. باید صبر کنی. باید تحمل کنی. باید منتظر باشی. و هر چقدر بیشتر تلاش کنی اینو نفهمی، زندگی بیشتر بهت پیله میکنه. تا بفهمی! به نفعمته با اتفاقات ساده سر عقل بیای و بفهمی. بفهمی نباید اینقدر اذیت بشی بخاطر نشدن ها و نبودن ها. وگرنه بدتر میشه. مرگ عزیزانت رو میبینی تا بفهمی بعضی چیزا وقتی از دست میره، دیگه نباید پیله کنی و باید یه سری چیزا رو بفهمی و بپذیری و فکر نکنی که همه دنیا باید تحت امرت باشه و همیشه همه چیز بر وفق مرادت. 

بگذر و بزار زندگی درسای مهمترش رو بهت بده. اگه این حرفمو الان متوجه نمیشی، پس منتظر یه سری اتفاقات بد یا ناخوشایند باش که سعی میکنن بهت بفهمونن. همه چیز صبر کردن تا تو اولین درس رو بفهمی! "صبر"
وقتی یاد گرفتی صبر کنی و توقعی از دیگران نداشته باشی و قائل به این باشی که وظیفت رو درست انجام بدی، اونوقت همه چیز شروع میشه. درها باز میشه، دعاها مستجاب میشه، بهارها رویش رو از نو شروع میکنن، تلالو درخشان خورشید رو حس میکنی. باد بهاری به وجدت میاره و دل سنگت نرم میشه. از دل مشکلات، راه نورانی عبور کردن رو میبینی و برکت از سر و روی زندگیت میباره.

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

خودت رو هیچ تصور کن و در عین حال محوریت عالم رو متمرکز روی خودت بدان! یعنی کارهات رو نشمار که بعدا بخوای بابتشون پاداش و قدردانی نصیبت بشه و خودت رو بالا و برتر تصور نکن اما از طرفی متوجه باش که کارهات تاثیر زیادی میزاره طوری که انگار کل عالم منتظرن تا تو اون راهو بری! چون واقعا همینطوره! دنیا برای هر فردی، بازآفرینی مجدد شده. یعنی دنیای من با دنیای تو فرق داره. من اگه قراره توی فلان نقطه عطف زندگیم فلان تصمیم رو بگیرم، فکرم این نباشه که حالا اون تصمیم رو نگرفتم هم عیبی نداره! دنیای باز آفرینی شده من منتظره منه تا اون راهو برم تا مراحل بعدیش رو برام رو کنه! تا از اون پیچ رد نشم، نمیتونم بعدش رو ببینم و زندگیم به بیراهه ای میره که من انتخابش نکردم. زندگی من رو در معرض انتخاب قرار میده و انتخاب نکردن، بدترین انتخابه! راه ها و کوره راه های زندگی هر کسی مختص خودشه. طوری زندگی کن که انگار تنهایی و قراره همه راه ها رو خودت تنهایی قدم بزنی و طوری زندگی کن انگار به همه روح و اجزای عالم و هستی متصلی و یه دریچه از درونت به اونها راه داره.

خورشید وقتی زیباترین تلالوئش رو نشون میده که بفهمی چی هستی و چیکار باید بکنی. که گیر نکنی توی توقع بیخودی و دلگیری از دیگران و انتظار نازل شدن عذاب الهی روی سرشون. وقتی از بهار سرمست میشی که توی راه باشی نه بیراهه. وقتی عاشق میشی که از کسی متوقع نباشی و در عین حال خودت رو متصل به تمام ارکان هستی بدونی و روح اونها رو جریان یافته در خودت بدونی. کار نکرده ی تو، ربطی به کارهای کرده و نکرده ی دیگران نداره. ببین راه تو چی میگه! وظیفه تو این نیست درس بخونی، مدرک بگیری، تخصص بگیری، پول دربیاری، خرج کنی، پز بدی، دلگرم باشی! اینا فقط فلافل فروشی های بین راهی هستن. مقصدت چیز دیگه ایه. مقصدتو گم نکنی مسافر...!