۲۹ مطلب با کلمهی کلیدی «ویران» ثبت شده است
چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۲ ق.ظ
حصار آسمان
با اضطراب ، رفتنت آسان نمی شود
راحت برو نترس زمستان نمی شود
تا چشم بسته ام تو برو ، قول می دهم
این چشم بسته ، بستر باران نمی شود
طوری خراب گشته دل من که بیش از این
با صد هزار زلزله ویران نمی شود
این قلب خسته در تب انبوه خاطرات
بی تو حریف غربت تهران نمی شود
مهرت نشسته بر دل و تقویم عمر من
در ماه مهر مانده و آبان نمی شود
افتاده ام زچشم تو ، فهمیده بودمش
اشک به رخ چکیده که پنهان نمی شود
قلبم در عین حال که پایت نشسته است
از غصه ایستاده و درمان نمی شود
#نیما_سعیدی
۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۲
۶
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ
حصار آسمان
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش
یا علت یک عمر پریشانى من باش
با فاصله اى امن که آسیب نبینى
بنشین و فقط شاهد ویرانى من باش
هر بار که عاقل شده ام خیر ندیدم
یک بار بیا و تو به نادانى من باش
من جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانم
تو جاى من و محو غزل خوانى من باش
ناچار به مرگم ته این قصه بیا و
یک معجزه در قسمت پایانى من باش
#سید_تقی_سیدی
پ.ن: دوستان مشاعره داریم. ممنون میشم شرکت بفرمایید.
۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۵۱
۹
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ
حصار آسمان
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بیگانه، در سراپای وجود
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود
در دل ویرانی، آخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو
هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود
#افشین_یداللهی
۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۰۲
۹
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
چون بنایی که فرو ریخته شد روی خودش
معنیِ واضحِ ویرانی و درماندگی ام
منِ مدفون شده در خِشت و گِل و لای خودم
خیره بر عابرِ وامانده ز ویرانِگی ام!
شکلِ یک جسمِ پُر از ترکشِ بی جان شده ام
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام
مثلِ یک زخم که از شُره ی خونْ خسته شده
بی امان، منتظرِ لحظه ی خون مُردگی ام!
خسته ام ... خسته از این رابطه ی بی سر و ته
بس که همخوابِ همه روزه ی "افسردگی ام"!
من در این محکمه ی یک طرفه، با چه زبان
به چه کس شرح دهم وصفِ ستم دیدگی ام؟!
متولد شده ی شهرِ پُر از آتش و دود
ساکنِ دهکده ی ظُلمت و یخ بستگی ام!
تا به کِی مُشت به دیوارِ جهانم بزنم؟
شک ندارم که کسی نیست در همسایگی ام
#مجید_صادق_حسینی
۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۷
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
با همه بیسر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویرانشدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش ِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی سرگشتهی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا میکشیام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانیام
#محمد_علی_بهمنی
۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
سالها بعد که داماد خانواده ای شدی...
درست همان موقع که برای خودت خانواده ای تشکیل داده ای و مردِ زندگیِ همسرت شده ای...
همان سالها وسطِ تمامِ خستگی هایت ناخواسته یادِ من و دوست داشتنم می افتی...
یادت می افتد که چه خوب بلدت بودم و میدانستم چگونه خستگی هایت را فروکش بکنم...
به همسرت نگاه میکنی...
در رفتارش،درنگاهش دنبالِ من میگردی...
دنبال توجه هایم...
دلت برای دوست داشتن های زیادم...
دلت برای دلنازکی هایم...
دلت برای گوش به فرمانت بودن هایم...
دلت برای یکرنگی هایم...
دلت برای شیطنت و بچه بازی هایم تنگ میشود...
از نگاهِ سردی که داری تعجب میکند...
می آید کنارت مینشیند و دستهایت را میگیرد و دلیل سردی دستانت را میپرسد...
و تو ناچارا لبخندِ مصنوعی تحویلش میدهی و میگویی:
عزیزم...اشتباه میکنی!
بغضت را قورت میدهی و یادت می افتد که آن روزها برای خوب شدن حال و احوالت چه ها که نمیکردم...
تازه متوجه میشوی دلت یک عمر احساس را به قلب من بدهکار است...
تازه متوجه میشوی که با قلبِ ویرانه ام چه کرده ای...
تازه میفهمی که هیچکس به اندازه ی من بفکرِ حالِ دلت نیست...
پشیمان میشوی اما چه سودی دارد...
آنموقع برای این فکرها خیلی دیر شده است
دلت پیش من است اما...
نمیتوانی برگردی و بدرفتاری هایت را،بی توجهی هایت را،قلبی که تکه تکه اش کردی را، نبودن هایت راجبران کنی...
شب و روزت را گم میکنی...
درست مثلِ من که شبهایم با سردی تمام به صبح میرسد...
درست مثلِ من که نمیتوانم دیگر دلم را به احدی بسپارم،
توهم در آغوشِ دیگری با یادِ من بخواب میروی...
#المیرا_دهنوی
۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
#حسین_پژمان_بختیاری
۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۱
۰
حصار آسمان