حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ویران» ثبت شده است

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ق.ظ حصار آسمان
هر کس که با ایمان به راهی رفته باشد ...

هر کس که با ایمان به راهی رفته باشد ...

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

#رویا_باقری

۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۳۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل

نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق، آری طاقت مردانه می خواهد

 

کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد !

 

چه حسن اتفاقی ! اشتراک ما پریشانی ست
که هم موی تو هم بغض من آری، شانه می خواهد

 

تحمل کردن هجر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد

 

اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد؟

 

#سجاد_رشیدی_پور

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۵:۰۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد


"حسین منزوی"

۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ حصار آسمان
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!
نه اینکه بگویم آسان گذشت
نه!
تنها به یک زلزله نیاز داشتم
به یک آوار
به یک ویران شدن از دم
متروکه و مخروبه بودن آزارم میداد
باید ویران میشدم تا از نو بسازم این من را
اینکه همه چیز میانه باشد
لب مرز سقوط یا یک اوج
بلاتکلیفی محض است!
اینکه میانه راه بمانی
نه دل برگشت باشد
نه توان رفتن
کم کم پیرت میکند!
باید دست یک اتفاق میگرفت مرا از این بلاتکلیفی
از اینکه ندانم دقیقا کجای این حس مبهم توام
کجای روز مرگی هایت
باید میفهمیدم دوست داشتنت تحمل رفتن را دارد؛
یا طاقت ماندن را!
باید برمیگشتم از این راه و از این حس
رفتنت هیچ چیز هم که نداشت
دست کم فهمیدن اینکه کجای آن قلب شلوغ پلوغت هستم را داشت
فهمیدنش ویرانم کرد!
اما تمام نه ...
پس ببین!
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

"سارا مقدم"

۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۸ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ب.ظ حصار آسمان
تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد

تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد

دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره ی دودی، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست به باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر مارا، اندوه مادر زاد

از خاک ما در باد، بوی تو می آید
تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد


"قیصر امین پور"

۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
بخوان! این بار تو برایم بخوان! - دست نوشته

بخوان! این بار تو برایم بخوان! - دست نوشته

ای پیامبر من!
تو مبعوث شدی تا مرا به خود فراخوانی
حال زحمتی بکش
و یک آیه بخوان!
مثلا بگو دوستت دارم
قول میدهم تا ابد به این تک آیه چنان ایمان داشته باشم
که هرگز فکرش را هم نکنی که مومن بودن اینقدر میتوانست زیبا باشد
بخوان...
و باز قول میدهم
که از امروز تا ابد
این تک آیه تو را
سر هر کوچه و برزن
در میان هر آشفته بازار دنیایی
سر هر گلدسته و در مناره هر دل ویرانه ای
فریاد بزنند!
پس قبل از اینکه تکرار شود
قبل از اینکه اشباع شود
بخوان!
روزی خواهد آمد که همین تک آیه
مردگانی را زنده کند
مردگانی از دیار خستگی
مردگانی از دیار بی همسفری
مردگانی از دیار دل های دردمند
دیگر طاقتی نمانده
سختت نیست که جز تو کسی را نداشته باشم و تو، خاموش باشی؟
بخوان
به همین تک آیه قسم که همین کافیست...
این بار تو برایم بخوان...!



"حصار آسمان"

۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۷:۲۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ حصار آسمان
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟

تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟

تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه ی من، چه کردی؟

در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشمِ تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه ی من چه کردی؟

جهانِ من از گریه است خیسِ باران
تو با سقف  کاشانه ی من چه کردی؟

"افشین یدالهی"

۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۲ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان