۱۵ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص :: شمس الدین محمد حافظ شیرازی» ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ
حصار آسمان
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
#حافظ
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۴
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی نگر که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
#حافظ
۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟
#حافظ
20 مهر ماه، روز بزرگداشت حضرت حافظ
۲۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
"حافظ"
غزل 226
- حتما و حتما بشنوید با نوای دل انگیز علیرضا قربانی:
- دانلود کنید : [لینک]
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ
حصار آسمان
نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش، ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکش چنان که تو دانی
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقهایست نگارا در آن میان که تو دانی
یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
"حافظ"
غزل 476
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۲
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش، جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
"حافظ"
غزل 77
- بشنوید با صدای گرم و دلنشین موسوی گرمارودی:
۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو، میگویم
من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
"حافظ"
غزل شماره 380
۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۳
۰
حصار آسمان