نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این هـمه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
سادهدل من که قسم های تو باور کردم
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ﭼﻮ ﺑﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﮐﻮﯼ ﺻﺒﺮ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪﯼ، ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﺮﺍ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺁﺭﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﺗﻮ؟
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﻡ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮﺩﻡ
باز با ما سری از ناز گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار
آن وفایی که ز من دید اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
"شهریار"
استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید. یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد. او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود. استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ