حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آینه» ثبت شده است

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن

با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن

ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

ادامه مطلب...
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بیا پیمان ببندیم از جهانِ هم جدا باشیم

بیا پیمان ببندیم از جهانِ هم جدا باشیم

به شهر رنگ ها رفتیم، گفتی زرد نامرد است
اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد، نامرد است

تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟
جهان آیینه ی جادوست، زوج و فرد نامرد است

ادامه مطلب...
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
فرصتی نمانده

فرصتی نمانده

فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می‏ کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست

ادامه مطلب...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
کسی را به کسی نیست

کسی را به کسی نیست

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

ادامه مطلب...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
حاصل خیره در آیینه شدن ها

حاصل خیره در آیینه شدن ها

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست    
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا               
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

ادامه مطلب...
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

ادامه مطلب...
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ب.ظ حصار آسمان
کلبه خرابه ای در دشت به نام قلب - دست نوشته

کلبه خرابه ای در دشت به نام قلب - دست نوشته

روزی روزگاری خانه ای بود که سقف نداشت ، در آن خانه اجاقی بود که مشعل نداشت. دیوار هایش ترک خورده و کوتاه ، خورده و خمیده. آن خانه در دیاری بود که خورشید نداشت. ماه نداشت، ستاره ای هم نداشت. شبانش تیره و تار و روزهایش کدر و غبار آلود. نه رفتی و نه آمدی. نه شوری نه سروری. نه نغمه آواز بلبلی شنیده میشد و نه آوای پر پرنده ای. همه جا گویا سیاهی بود و سکوت و گیجی. سیطره سنگین سکوت بود و هوای بغض آلود و نفسی سرد و آهی پر درد. دیاری که نامش دل بود.... دلی ویران، خسته و زخمی و حزن آلود. ضربان نبضی اگر بود، کند و گمراه کننده و چرک آلود. آغشته به هزاران ظن و گمان گمراه کننده و فریاد هایی خسته. خسته از برآمدن. خسته از فرو شدن. برآمدن از چهار چوب خانه.فروشدن در گوش هایی که یا کرند و یا به گمراهی به کر مانندند.هستی رنگ می باخت و نیستی به رقص در می آمد.کنج و پستوهای خانه ، گوشه گوشه دیوارها، درها، پنجره ها و ایوانها، بوی عشق میداد. بوی محبت. بوی نیرویی که نهان میشد و پیدا بود که قدرتی بس عظیم دارد. اما چرا کسی او را نمیدید؟ چرا کسی اورا نمیخواست؟ چرا کسی کولون در را به صدا در نمی آورد؟ شاید چون قدیمی بود. شاید چون خرابه بود. شاید چون کسی در آن نبود. مردم بیشتر جاهای شلوغ را دوست دارند. کمتر کسی دلش یک گوشه دنج پر محبت میخواهد. همه اسیر دنیای پر تشویش خویش اند. همه جایی را میخواهند که همه آنها را و همه آنچه آنها را در برگرفته را ببینند. گویا نمیخواهند تنها بمانند. اما راز تنهایی در این است، هر چقدر بزرگتر باشی تنهاتری. عظمتی عظیم در آن خانه نهفته بود. از آن رو که همیشه تنها بود. خانه قصه ما در حیاط خود حوضی داشت. حوضی که آبی بیکران آسمانها را میشد در آن دید، اما پر گرد و غبار و خشک و بی روح در حیاط خفته بود. در این خانه اتاقی بود که به همه اتاقها راه داشت. اتاقی که بیشتر از همه جای آن خانه بوی عشق میداد. در آن اتاق میشد دید همه عظمت خانه را. درهایی رو به جلو. رو به پشت. به اطراف. چنتایی به بالا و یکی رو به حیاط. رو به رو به روی حوض آبی قصه ما. در این اتاق آیینه ای نیز بود که غبار آنرا نیز در نور دیده بود.

گذشت و گذشت تا که دست روزگار با دستانی ظریف و مهربان، کولون در را به صدا درآورد. تق تق کنان بر اسکلت در کوبیده شد و صداهایی که پژواک بود در همه خانه پیجید. آیینه لرزید و غبارش ریخت. باد وزید و غبار را رُفت. گرد و خاک را کنار زد. هوا در خانه دمیده شد به نام نامی الله. گویی ریه های خانه به کار افتادند. نفس نفس زنان، دم به دم هوا را میفشردند بر تن دیوارها و دهلیزها و ایوانها و پنجره ها و درهایی که همیشه بسته بود به یکبازه باز شدند. جانی تازه در خانه دمیده شد. خورشید دمیدن آغاز کرد و نور زرد رنگش بر کنگره خانه تابیدن گرفت. آبی آسمان تجلی پیدا کرد و شوری بی حد انزواهای خفقان آور و تاریک و تنگ خانه را در برگرفت. گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا خانه را گرد و غبار بروبند و پاک و طیب نمایند. خانه در رقص آمده بود. بیچاره گویی حق داشت. تاکنون اینگونه کسی تق تق کنان در نزده بود....ادامه دارد...

"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان