۲۹ مطلب با کلمهی کلیدی «انتظار» ثبت شده است
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست
می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست
با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست
در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست
من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...
چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست
بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست
بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست
با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست
#کاظم_بهمنی
۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
هر کسی روزنه ایست به سوی خداوند
اگر اندوهناک شود!
اگر ...
به شدت اندوهناک شود!
#مصطفی_مستور
آدم از یک جایی به بعد
دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.
دیگر گریه نمیکند
غصه نمی خورد
از حرف کسی نمی رنجد.
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد، سیگار نمی کشد
به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی
حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند،
دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمیشود.
می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا میکند
#بابک_زمانی
۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
جهان بدون دلبستگی، چیزی شبیه به جهنمی بیمرز است.
تهران، پاریس یا هر خرابشدهی دیگری،
چه فرقی با هم دارند وقتی آنسوی خیابان کسی منتظرت نباشد؟!
#پویا_جمشیدی
تجربه، مطلقاً به کار عاشق نمی آید.
کسی که تجربه دارد قبل از هر چیز می داند که نباید عاشق بشود.
تجربه، عشق را باطل می کند.
بنابراین، تجربه، کل زندگی را باطل می کند...
عشق، چیزیست یگانه و یکباره،
اما تجربه یعنی تکرار
یعنی بیش از یک بار
عاشق شدن، شرط اولش بی تجربگی است...
#نادر_ابراهیمی
۲۴ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
#تو نه دلت شکسته
نه کسی گذاشته رفته
لابد می گویی چه می گویی ؟
او که رفت دلِ مرا با خود برد
می گویم:
او که رفت اصلا نیامده بود
او مسافری بود تنها... آمده بود تا نفسی تازه کند
ماندنی نبود جانم .. می گویی پس آن همه نجواهایِ #عاشقانه ؟
می گویم گوش هایِ تو انتظارِ چنین حرفهایی را می کشید
تقصیری هم نداری.. احساس گاهی آدم را به بی راهه می کشد
اما گوش کن جانم .. آنکه می آید تا بماند اصلا دل شکستن بلد نیست
اصلا پایِ رفتن ندارد
آنکه می آید #تنها نیست
دنبالِ تنهایی می گردد
خلوت می خواهد با کسی که می داند #می فهمد بودنش را
آنکه می آید صدایِ پاهایش تو را می رقصاند
پس بلند شو... لبخندت را رویِ صورتت بنشان
#آب و جارو کن راهی را که
قرار است با قدمهایتان عبور کنید
و به خلوتتان برسید
بلند شو و محکم به خودت بگو
هیچکس دلی که قرار است عمری
برایِ - او- یِ قصه #عاشقی کند را
نمی تواند
بشکند!
#عادل_دانتیسم
۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۴۸ ب.ظ
حصار آسمان
آمدم تا به نفسهای تو عادت بکنم
هر نفس گرم تر از قبل صدایت بکنم
آمدم آیه شوی واژه به واژه تا من
از همه غیر تو اعلام برائت بکنم
بی تو دلگیر ترین ثانیه ها سهم من است
حقم این نیست که با گریه رقابت بکنم
کارم این است که سرگرم خیالت شَوَم و
به هر آن کس که تو را دید حسادت بکنم
" بی تو من شعر ندارم بنویسم " ٬ باید
همه ی ثانیه ها ذکر مصیبت بکنم
منتظر باشم و یک هفته به پایان برسد
گله از تلخی و بی رحمی ساعت بکنم
جمعه یعنی دلم از غصه بگیرد اما
به همین بودنت از دور....قناعت بکنم
#پویا_جمشیدی
۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۸
۲
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ
حصار آسمان
دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان
من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان
به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان
من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان
"فاضل نطری"
۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۵
۴
۰
حصار آسمان
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ
حصار آسمان
افتادهام در ابتدای کوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجههای دفترم باشم
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری کرد
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
بعد از تو من زانو زدم، آینده را کشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
کابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یک دوستت دارم در آغوشم
از من سکوت، از تو سکوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا مانده
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر کوتاه است
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمیگردی؟
اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که دیگر یادمان رفته
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
باید نفهمم خندهات بیمن برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۶
۴
۰
حصار آسمان