زخم داریم هم از دوست هم از دشمن خویش
دست باید بکشیم از همه جز دامن خویش
شک ندارم به تلنگر زدنی می شکند
کوه دردی که من اندوخته ام در تن خویش
میپذیری اگر از من دل دیوانه بدان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش
دور و بر پر شده از دوست و من تنهایم
سر فرو بردم از اندوه به پیراهن خویش
ما سبک سر تر از آنیم که پنداشته ای
مست بودیم و نشستیم به فهمیدن خویش
نخ نما می شود این سینه و از ناچاری
وصله باید بزنم بعد تو با سوزن خویش
آنچه پیداست در آیینه فقط ظاهرم است
روزگاریست که نشناخته ام دشمن خویش
#سعید_شیروانی