۶ مطلب با کلمهی کلیدی «برگ خزان» ثبت شده است
شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۱۲ ب.ظ
حصار آسمان
جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز
از آتش دامن گیر ای سبز جوان بر خیز!
برگ است که می بارد! چشم تو نبیند کاش
این منظره را هرگز در عالم رویا نیز
هیهات... نمی دانم این شعله که بر من زد
از آتش «تائیس» است یا بارقه ی «چنگیز»!
خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟
و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!
تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش
من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز
مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش
شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز
#محمد_علی_بهمنی
[ سایز استوری ]
تناسب فصلی نداره این شعر با حال حاضر
ولی چ کنیم دیگر.. بپذیرید وگرنه .. :))
۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۲
۱۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
برفِ آوازم در گوشِ چه سنگین از تو
رقص، بهمن شده و ریخته پایین از تو
دور مى گیرى و در پاى تو انبوهِ سپید
چینىِ دامنه و دامنِ پُر چین از تو
تا ابد تشنگى داغِ "مرنجاب" از من
تا همیشه جریانِ خُنکِ "فین" از تو
شربتِ تلخِ شبِ تیرهء کاشان از من
ماه؛ این خربزه ى روشنِ شیرین از تو
من چه ام!؟ زرد ترین برگِ خزان، این از من
تو چه!؟ سرسبزترین ماهِ بهار، این از تو
#مهدی_فرجی
میخانه بى خواب/ انتشارات فصل پنجم
۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
چشمها – پنجرههای تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظرهها گل دارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند
تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا
کشته هایت چه نیازی به تجمل دارند
همه جا مرتع گرگ است، به امید که اند
میش هایم که ته چشم تو آغل دارند
برگ با ریزش بیوقفه به من میگوید
در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند
هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند
#مژگان_عباسلو
۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
عزیز من!
زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم!
اما، روزهای بد، همچون برگهای پائیزی
باور کن که شتابان فرو می ریزند
و در زیر پاهای تو
اگر بخواهی، استخوان می شکنند؛
و درخت، استوار و مقاوم بر جای می ماند!
عزیز من!
برگهای پائیزی، بی شک
در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت
سهمی از یاد نرفتنی دارند…
"نادر ابراهیمی"
۰۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ
حصار آسمان
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانیست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست
اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پائیز ..
"مهدی اخوان ثالث"
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۰
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
در قلزم می همچو حباب است دل ما
از خانه به دوشان شراب است دل ما
موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
چون برگ خزان پا به رکاب است دل ما
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۰۰
۳
۰
حصار آسمان