در حجم بودن عـشــق

در سایه ی یک نگـــاه
گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا
گاهی می توان غرق بودن شد

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

کوچه های شب زده

حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن

قابِ چهرۀ آرامت تاقچه نشینِ دلم شده است

چتر خیال تو را

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی

با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه, مسجد ساختی

 

روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی

 

ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی

 

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من, اما تاختی

 

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید, ولی هرگز مرا نشناختی
 
#فاضل_نظری

ترسها رو باید کنار گذاشت

بدبختی ما در رابطه ها این است که میترسیم
از حرف زدن
از خودمان بودن
مطلوب او می شویم و خودمان را فراموش میکنیم