۵ مطلب با کلمهی کلیدی «بی خیالی» ثبت شده است
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
زهر مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی !
درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!
بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یاد ِ او
خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!
قهوه اش کم ترکمن چای ِ تو را بر باد داد؟
کوفت و چشمان ِ قاجاری! ولم کن لعنتی!
کور بودی و ندیدی بر سرش تور ِ سپید؟
رفته از یاد ِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!
کم نشستی گریه کردی، خش به خش با برگها
پشت ِ آن ماشین ِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!
جز دو چشم ِ خیس ِ پُر حسرت که از تو دور شد
شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!
باز بغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات
همصدا با چاردیواری؟ ولم کن لعنتی!
مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشت ِ آه
مرده شوی ِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!
"خسته ام من، مثل ِ مرغ ِ بی بال و پر.." دیگر بس است
خسته ام از بغض ِ "یسّاری"، ولم کن لعنتی!
من رفیق ِ دردهای ِ هر شب ِ تو نیستم
بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!
شاعر دیوانه! پا بردار از روی ِ دلم
کم کن از دوش ِ جهان باری، ولم کن لعنتی!
آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟
شاهرگ با گریه گفت: "آری.. ولم کن لعنتی"!
#شهراد_میدری
نقاشی اثری از حامد الملک مشعشع المعانی :)
دیگه بهتر از این در نیومد. تخصص اصلی من منظره ست نه این چیزا
رنگ آمیزی با فتوشاپ صورت گرفته
۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
اصل دلتنگی می دونی چیه؟
وسط بیخیالی ها
وسط خنده و شوخی ها یهو یاد یک نفر بیفتی
یک نفر که حال بدت رو بی قید و شرط خوب می کرد
همون که اگه واسه آدم و عالم فیلم بازی می کردی جلوی اون خود خودت بودی
دلتنگی که می تونه بزنه تو برجکت می تونه بادت رو خالی کنه
بدترش می دونی کجاس؟
نیست!
دیگه نداریش
نمی تونی دلت رو برداری بری پیشش،
نمی تونی خودت رو بدی دستش و بگی خرابم
حالم بده واسه خاطر نبودنت
خوبش کن...
دلتنگی،
پا میذاره رو گلوت، انگشت میکنه تو چشمت
الکی مقاومت نکن!
دلتنگی برای کسی که با اون سرپا بودی از پا درت میاره
دلتنگی بده
وقتی باعث و بانیش نباشه بدتره...!
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
عاشقی دردسری بود نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم
پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط، بی بال و پری بود نمی دانستیم
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ب.ظ
حصار آسمان
گاهی آنقدر دلتنگت میشوم
که روزها و هفته ها سراغت را نمیگیرم
میدانی؟!
دلتنگی شکلی از دیوانگیست
دیوانه ی توام
قرار نیست چیزی از دیوانگی هام بفهمی
آدمهای عاقل دلتنگیهاشان را نامه مینویسند
پیامک میدهند
زنگ میزنند
سوار قطار میشوند و راه می افتند
اما شاعرها
مینویسند
پاره میکنند
وصله میزنند
دور می اندازند
به خاطر می آورند
فراموش میکنند
و نیمه های شب خودشان را به بیخیالی میزنند
و با اعصابی خرد
حالی گرفته
و آشوبی در جان
در حالی که لبخند میزنند،میخوابند
در حالی که بیدارند
غمگینند
تنهایند
و در ذهنشان تصاویر پاره پاره را
به هم وصله میزنند
"علی بهمنی"
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۵
۰
۰
حصار آسمان