قول دادی بیایی
اما نیامدی،
و من عادتم شد کنار ساحل قدم بزنم
سنگ جمع کنم
برای پرنده ها دانه بریزم
و خیال ببافم!
حالا
اندازه خانه ای که نداریم
سنگ جمع کرده ام
نمی آیی؟!
#رضا_کاظمی
قول دادی بیایی
اما نیامدی،
و من عادتم شد کنار ساحل قدم بزنم
سنگ جمع کنم
برای پرنده ها دانه بریزم
و خیال ببافم!
حالا
اندازه خانه ای که نداریم
سنگ جمع کرده ام
نمی آیی؟!
#رضا_کاظمی
تو می روی و دل زِ دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود
دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست می رود
کجا توان گریخت زین بلای عشق؟
که بر سر من از الست می رود
نمی خورد غم خمار عاشقان
که جام ما شکست و مست می رود
از آن فراز و این فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست می رود
بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست می رود
شبِ غمِ تو نیز بگذرد ولی
در این میان دلی زِ دست می رود
"امیر هوشنگ ابتهاج"
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟