عشق درخششی جادویی است
که از درون هسته سوزان روح می تابد
و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد
و توانمان می دهد تا زندگی را
در قالب رویایی شیرین و زیبا
بین دو بیداری درک کنیم
"جبران خلیل جبران"
عشق درخششی جادویی است
که از درون هسته سوزان روح می تابد
و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد
و توانمان می دهد تا زندگی را
در قالب رویایی شیرین و زیبا
بین دو بیداری درک کنیم
"جبران خلیل جبران"
به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز
فرو ریخت پَرها
نکردیم پرواز
ببخشای
ای روشنِ عشق بر ما
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن
این چنین نیست ولی رسم امانت داری
گله ها را بگذار!
ناله ها را بس کن!
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را
متبرکند انسان های اندک شماری که
پیوسته در روح دیگران جاری هستند
و آدمی را از روزمرگی به روز سبزی می برند...
تو دو تن هستی، یکی بیدار در ظلمت و دیگری، خفته در نور!
یادمان نرود، در دفتر دیکته فردایمان بنویسیم:
باید انسان بودن، پاک بودن ،مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن؛
"وظیفه" نباشد، بلکه "صفت" آدمی باشد...
اگر سخنی را شنیدید و به دلتان نشست، بدانید که آن سخن حق است و به دنبال آن بروید!
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست ، رو سوى چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟