۱۵ مطلب با کلمهی کلیدی «تقدیر» ثبت شده است
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
مرا ای ماهی دلمرده ی محبوس، یادت نیست؟
چه خواند این تنگ در گوش ات که اقیانوس یادت نیست؟!
همین اندازه می دانی که از تقدیر دلگیری
پریشانی ولی چیزی از آن کابوس یادت نیست!
منِ گمراه، با چشمان کورم تا خدا رفتم
تو اما راه را ای شیخ، بی فانوس یادت نیست!
در این پیرانه سر، ناگه به یاد توبه افتادی
گناهت را ولی افسوس... آه افسوس! یادت نیست
#حسین_زحمتکش
۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟
#حافظ
20 مهر ماه، روز بزرگداشت حضرت حافظ
۲۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست
آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست
ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم
ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم عشق زمینی ست
یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید در این باره یقینی ست
شادم که به هر حال به یاد توام اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست
#فاضل_نظری
۱۷ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
به تعداد نفوسِ خَلق اگر سوی خدا راه است
همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران!
من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هو الله است
ندارم آرزویی جز مقام عشق ورزیدن
که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است
خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد؟
هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است؛
کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید
چه تسبیحی ست… این آه است، این آه است، این آه است…
نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است
به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند
جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است
به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست
به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است…
#فاضل_نظری
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۰
۲
۱
حصار آسمان
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ
حصار آسمان
افتادهام در ابتدای کوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجههای دفترم باشم
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری کرد
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
بعد از تو من زانو زدم، آینده را کشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
کابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یک دوستت دارم در آغوشم
از من سکوت، از تو سکوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا مانده
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر کوتاه است
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمیگردی؟
اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که دیگر یادمان رفته
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
باید نفهمم خندهات بیمن برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۶
۴
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
دهانش را دوخت
ماه را توی چشمهایش خواباند
و دستهایش را انداخت ته جیب هایش ...
خیال کن ماهی توی قوطی کنسرو هنوز زنده باشد !
خیال کن خورشید خوابش بیاید ، دلش شب بخواهد و خاموشی ...
گاهی لبخند تقدیر توست ، آنوقت است که هر روز قاه قاه گریه می کنی ، های های میخندی ....
آدم برفی ها قلبشان را نذر می کنند ، می دانستی؟؟
هر جا گلهای ریز ریز بنفش دلبری را دیدی
شک نکن قلب آدم برفی ای همان نزدیکی ها آب شده ، و تا بوسیدن ریشه اش دویده ....
چه حرفهایی می زنم ! می دانم !!
با دهان دوخته ، با ماه ی ک توی چشم هایم خوابیده و دستهای کز کرده ته جیبم ...
چه حرفهایی می زنم !....
تو فقط یک لحظه فکر کن
ماهی توی قوطی کنسرو ، هنوز زنده باشد !
"مسعود برادران"
۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۷:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ
حصار آسمان
روی پیشانیم سیاه شده
دستمال سپید مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش! من خوبم!
هیچ حسّی ندارم از بودن
تیغ حس می کند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم را
در صفِ جبرِ خاک منتظرم
اختیار زمان تمام شود
زندگی مثل فحش ارزان بود!
مرگ باید گران تمام شود!
از سرم مثل آب می گذرد
خاطرانی که تلخ و شیرین است
زندگی را به خواب می بینم
مرگ، تعبیر ابن سیرین است!
در سرت کلّ خانه چرخیدن
توی تقدیر، در به در گشتن
هیچ راهی برایِ رفتن نیست
هیچ راهی برای برگشتن
خودکشی بر چهارپایه عشق
مثل اثبات، دال و مدلولی است
نگرانم نباش ... من خوبم
مرگ یک اتفاق معمولی است!
"یاسر قنبرلو"
۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۷
۲
۰
حصار آسمان