گر بیدل و بیدستم، وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
گر بیدل و بیدستم، وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم