۵ مطلب با کلمهی کلیدی «حادثه» ثبت شده است
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
#سید_تقی_سیدی
۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشم
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظـر قسمت آخر باشم
#غلامرضا_طریقی
حدود 50 شعر و مطلب آماده ارسال هست
اما بعد از اتمام این اشعار، از اشعار شاعران پر آوازه استفاده میکنیم. کسانی مانند فریدون مشیری، قیصر امین پور، مولانا، سعدی، پروین اعتصامی، نیما یوشیج، سهراب سپهری، مهدی اخوان ثالث و ... و شاعران غیر ایرانی مانند نزار قبانی، جبران خلیل جبران، ویلیام شکسپیر و ...
مدتیه که جای اشعار اونها خالیه
۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۹
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
با همه بیسر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویرانشدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش ِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی سرگشتهی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا میکشیام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانیام
#محمد_علی_بهمنی
۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
گوش کن
دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
"بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است"
"سهراب سپهری"
شب تنهایی خوب
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
عشق به دیگری، ضرورت نیست
حادثه است!
عشق به وطن ضرورت است
نه حادثه!
عشق به خدا ترکیبی ست از
ضرورت و حادثه!
"نادر ابراهیمی"
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان