۲۲ مطلب با کلمهی کلیدی «سرگشته» ثبت شده است
سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۵ ب.ظ
حصار آسمان
بجز غم خوردن عشقت، غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم، به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن، به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمیدانم
۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۵
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
جوان سرگشته ای از پیرمردی پرسید:
نیرنگ دنیا در چیست؟
پیرمرد گفت:
آن است که اختیار زندگی از دستمان خارج شده
و زان پس سرنوشت بر زندگی حاکم شود!
"پائولو کوئیلو"
۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بیگانه، در سراپای وجود
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو، هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود
"افشین یداللهی"
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانــــی، زندگـــــی هــــای اداری
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
ای حُسن یوسف دکمــه پیراهن ِ تـو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو:
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من اردیبهشتِ دامن تـــو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانـــم
خرمای خوزستانِ من خندیدن تو
من جز برای تو نمی خواهــم خودم را
ای از همه من های من بهتر، منِ تو
هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشـــم های من، نمــاز ِ دیدن تـــو!
حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد
منظومــه دل بـــر مدار روشن تــــو
"قیصر امین پور"
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
نمیدانم این عاشق سرگشته و این شاعر حیران
تا کدامین طلوع زنده است و در کدامین غروب مرده
اما این را میدانم که عشق، ریشه دارد!
نه من و نه تو و نه هیچکس دیگر نمیتواند و نباید
آن را دست کم بگیرد و یا فراموش کند
بزرگترین نعمت الهی، اگر دستمایه دنیا طلبی های ما شود
دیگر به بازگشت ما به سوی خدا امیدی نیست!
شاید آنچه برمیگردد ما نباشیم!
حسرت های بی بازگشت ما باشند...
حیف است رفیق! حیف...
وقتی آن دنیا خدا نشانت بدهد که اگر با عشق زندگی میکردی چه میشدی و حالا چه شده ای!
آن روز را روز حسرت نام نهاده اند!
بگذار قبل از حسرت، اندکی تامل کنیم!
و بدانیم
که این دنیا فقط محل گذر است و نه جای ماندن!
قرار نیست خانه ای بسازی و یا برعکس، خانه ای را خراب کنی!
منظر چشم کسی را ویران و رواق دل کسی را خراب کنی...
خوب باش، شاد باش، بگو، بخند، از تمام نعمات خدا استفاده کن
اما نه هرگز به قیمت اشک چشمی و یا دل شکسته ای و یا ناله و آهی!
اصلا اگر بدانی اینجا جای ماندن نیست، و فقط باید بگذاری و بگذری، بیشتر به دلت میچسبد
این خوب بودن ها! مهربانی ها!
وگرنه فقط در طمع جمع کردن و بیشتر داشتنی!
مشکل اینجاست که همه میدانند روزی خواهند مرد
اما هیچکس نمیخواهد خود را قبل از مرگ عوض کند!
"حصار آسمان"
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۳
۰
حصار آسمان