نه زلیخا حریف دیوانگی های من
نه یعقوب حریف گریه های شبانه من
هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم
عشق ترا در قلبم ذخیره می کردم
فقط اگر تو آنی بودی که می پنداشتم
"نسرین بهجتی"
نه زلیخا حریف دیوانگی های من
نه یعقوب حریف گریه های شبانه من
هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم
عشق ترا در قلبم ذخیره می کردم
فقط اگر تو آنی بودی که می پنداشتم
"نسرین بهجتی"
گفتی گندم ، نوشتم گندمزار
گفتی گل ، نوشتم گلزار
گفتی ستاره ، نوشتم کهکشان
گفتی بیا ، شوریده و دیوانه به سویت دویدم
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود ، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید ، شب هجران تو یا نه ؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
هوا آرام
شب خاموش
راه ِآسمان ها باز
خیلی مسخره است
شب به خانه رفتن
و صبح از آن بیرون زدن
ما باید
با خورشید فرق داشته باشیم!
"رسول یونان"