۱۹ مطلب با کلمهی کلیدی «شمع» ثبت شده است
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
#حسین_پژمان_بختیاری
۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
تنهاتر از شمعی که از کبریت می ترسد
غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده
بی اعتنا پاکت کنند از زندگی، مثلِ
خاکستر سردی که از سیگار افتاده!
بی تو دلم می افتد از من، باز می خکشد
مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد
این روزها هر بار که یاد تو می افتم
یک خط دیگر روی پیشانیم می افتد !
می خواهی از من رو بگیری، دورتر باشی
مانند طفلی مرده می پیچم به آغوشت
سردرد میگیری و من تکرار خواهم شد
مانند یک موسیقی غمناک در گوشَت
بی تو تمام کوچه ها سرد است، تاریک است
انگار خورشید این حدود اصلا نتابیده
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعتِ این شهر خوابیده
تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود، می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود، می پیچند
بی تو شبیه ساعتی بی کوک، می خوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپ هایش بی تو روشن نیست
اینجا کنارم هستی و آرام، می خندی
آنجا کنار هم بغل کــــردیم دریا را
تو رفته ای، باید همین امشب بسوزانم
این یادها، این عکس ها، این آلبوم ها را
"حامد ابراهیم پور"
۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ
حصار آسمان
در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست
شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن
پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد
میم بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است
درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی
در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است
دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد
با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق می افتد
می نویسی، و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست
از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند
"پویا جمشیدی"
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۰
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد
دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد
حالش شبیه پنجم دیماه، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد
با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد
یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد
حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد
روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد
"پویا جمشیدی"
پنهان میان سه نقطه - انتشارات الف
۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
عاشقان مستنـد و ما دیـوانه ایم
عارفان شمع اند و ما پروانـه ایـم
چون نداریم با خلایق الفتـی
خلق پنـدارنـد ما دیـــوانـه ایـم
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۵
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
برای دوست داشتنت
پروانه ها را
پرواز دادم
تا تمامی
شمع های دنیا
را بوسه بزنند
"نسرین خواجه"
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان