۲۵ مطلب با کلمهی کلیدی «صبر و طاقت» ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ
حصار آسمان
نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام
تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام
شناختند مردمان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام
#سید_تقی_سیدی
همچنین بشنوید این شعر رو با صدای #سید_طه_صداقت: دانلود
۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۸
۷
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
مرا کُشتند و تن کردند رختِ سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگِ لطفِ همقطارانم
مرا از لشکر دشمن هراسی نیست، میترسم
که جانم را بگیرند آخر سر، جان نثارانم
تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنارِ تو چنان عکس رضاخان در جــــمارانم!
تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...
#حسین_زحمتکش
۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزهی تنهایی روحم سفالی تر شده است
آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماهِ در مرداب این شب ها هلالی تر شده است
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است
زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن
تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده است
ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
#فاضل_نظری
۲۳ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
صبر کن دسته گل تازه به آب افتاده!
زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده
عاشقی با تو فقط دردسری زیبا بود
بی تو از صورت این عشق نقاب افتاده
تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت
بعد تو کار به میدان حساب افتاده
قسمتم نیستی ای سینی میناکاری
که منم کاسه ی از رنگ و لعاب افتاده
در پی ات می دوم و کودکی ام کفش به دست
و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده
#علی_صفری
۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
خسته، خودخواه، بی شکیب!
از این جهان، فقط همین ها را برایم باقی گذاشته ند!
با من مدارا کن
بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد ...
#سید_علی_صالحی
۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
"حافظ"
غزل 226
- حتما و حتما بشنوید با نوای دل انگیز علیرضا قربانی:
- دانلود کنید : [لینک]
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی
گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
مینیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنی با روی سخت؟
او شکستهدل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای؟
چون پشیمانی از آن کش خواندهای؟
گفت لبیکم نمیآید جواب
زان همیترسم که باشم رد باب
گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست
حیلهها و چاره جوییهای تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانک یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دلبردگیست
آن کشیدن زیر لب آواز را
یاد کردن مبدا و آغاز را
آن شده آواز صافی و حزین
ای خدا وی مستغاث و ای معین
جان بده از بهر این جام ای پسر
بی جهاد و صبر، کی باشد ظفر؟
صبر کردن بهر این نبود حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد؟
هر طرف غولی همیخواند ترا
کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم درین راه دقیق
نه قلاوزست و نه ره داند او
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو
حزم این باشد که نفریبد ترا
چرب و نوش و دامهای این سرا
که نه چربش دارد و نه نوش او
سحر خواند میدمد در گوش او
"مولانا"
مثنوی معنوی - دفتر سوم
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۶
۰
حصار آسمان