حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق واقعی» ثبت شده است

دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
گرفته بوی گل پیراهن من

گرفته بوی گل پیراهن من

دو دستم ساقه سبز دعایت
گل اشکم نثار خاک پایت

دلم در شاخه یاد تو پیچید
چو نیلوفر شکفتم در هوایت

به یادت داغ بر دل می نشانم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چراغ روشن من
ز داغ دل بسوزد دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل پیراهن من

#قیصر_امین_پور

۰۸ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم

ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم

سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم
از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم

بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم

وصل تو به آن منت جانکاه نیرزد
تا دوزخ هجر تو ز مینوی تو رفتیم

چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت
از آن لب شیرین سخنگوی تو رفتیم

ای عود شبی ما و تورا سوخت به بزمی
هنگام سحر حیف که چون بوی تو رفتیم

زین پیش نماندیم که آزرده نگردی
چون عاشقی و دوستی از خوی تو رفتیم

#سیمین_بهبهانی

۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یکی هم، زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
زهر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها را چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید!
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم؟! از که گویم؟! با که گویم؟!
که این دیوانه را از خود خبر نیست!

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه!

مپرسید، ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید



"فریدون مشیری"
 
باز نشر شد

۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
گفت عشق نه! بیا تا همیشه دوست بمانیم

گفت عشق نه! بیا تا همیشه دوست بمانیم

گفت عشق نه!
بیا تا همیشه دوست بمانیم!
دستش را رها کردم و گفتم:
ببخشید!
ما به کسی که
برایش روزی چند بار
از درون فرو میریزیم
دوست نمی گوییم!
 
#فرید_صارمی
 
 

از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
من تا به حال ندیده ام کسی دلباخته ی کسی باشد و بتواند حتی برای یک روز هم بیخبر باشد از او...
از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
وقتی از من بی خبری!
وقتی نمیدانی حالِ الانِ من چیست!
از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
من ندیده ام که کسی دلباخته ی کسی باشد و حاضر نباشد کمی از غرورش چشم پوشی کند!
از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
وقتی میدانی که بی تو بیمار میشوم و با بی رحمیِ تمام به آسانی میروی...
از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
وقتی میدانی سخت گرفتارِ توام و در نبودت دلتنگی گونه هایم را خیس میکند و باز نمی آیی...
از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟
وقتی میدانی اگر باشی حالِ من خوبِ خوب میشود،خندیدن را به یاد می آورم، و خوشبختی برایم معنا پیدا میکند
اما نمی آیی...
اما نمی مانی...
برای من از دوست داشتن حرفی نزن،
تو از دوست داشتن هیچ چیز نمیدانی...!
 
#المیرا_دهنوی

۱۹ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا
کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند

همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند
میش‌ هایم که ته چشم تو آغل دارند

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید
در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند

هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ ی کوه تحمل دارند

#مژگان_عباسلو

۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...

عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...

یه شب تو همون پارک همیشگی ،رو همون نیمکت لعنتی به چشمام نگاه کرد و گفت:
این همه قشنگ بودن این رابطه من و میترسونه ... همه چی عین فیلما شده... زندگی واقعی اینجوری نیست که... باید منطقم این وسط یه جایی داشته باشه... من میترسم... اگه نشه چی؟ اگه بعدا جدایی سخت ترشه چی؟

نگاش کردم... وضع من فرق داشت... ترس کجا بود وقتی کل وجودم پر از عشقش بود؟؟ همه ی حسمو ریختم تو چشمامو گفتم:
حیف این همه قشنگی نیست؟؟ با این فکرا خرابش نکن...بزار تجربه کنیم... اگه بکشی عقب حسرتش تا ابد میمونه ها!

قبول کرد...نگاهش پر تردید بود ولی قبول کرد... یه شب دیگه گفت:
این همه عشق تو چشمای تو من و میترسونه...نگام که میکنی تنم میلرزه...!

نمیدونم چه توقعی داشت! اینکه عشقموکم کنم؟؟ احمقانه بود ولی انگار واقعیت داشت!
من پر از عشق بودمو اون پر از ترس ... هرچی من بیشترمیخواستم اون بیشتر میترسید... شاید اگه قبلا بهم میگفتن یکی از دوست داشتن ترسیده ازته دل بهش می خندیدم ولی حالا عذاب شبو روزم شده بود ترسیدن کسی که من از نبودنش وحشت داشتم!
نمیدونم چرا نه خواستن من کم میشد نه ترس اون... آخرش عشقم حریفش نشد و یه شب دیگه تردیدو گذاشت کنار ... مصمم شده بود واسه رفتن... دیگه نشد نگهش دارم... رفت... له شدنمو دید ولی رفت... حتی حاضرنشد قبل رفتن ببینتم... نگفت چرا ولی میدونستم از حس چشام میترسه... ازاینکه پابند نگاهم بشه...
من موندمو دلی که هرکاریش میکردم نمی فهمید به یه ترس لعنتی باخته... تو کتش نمی رفت گاهی وقتا بعضی چیزا شدنی نیست... خیلی گذشت تا قبول کنم رفتنشو... تابفهمم میشه انقدر احمقانه عاقل بود و انقدر بی دلیل رفت... مطمئن بودم برمیگرده... اعتقادم این بود که کساییکه میرن یه روز یه جایی پشیمون میشن و دلتنگ...
اما حالا منم میترسیدم!
میترسیدم وقتی میاد و نگاهش میکنم... وقتی باهاش چشم تو چشم میشم... بازم بترسه... ترسی که این بار بنظرم منطقی بود...
چون هرجور نگاه کنیم سردی نگاه دختری که یه زمان با نگاهش می پرستیدتت ترس داره... اما باز منتظرم!
می دونم که میاد... شاید خیلی دیر... ولی میاد... این بار ترس واقعی رو نشونش میدم...
این بار جلوش وایمیسمو بدون اینکه صدام بلرزه میگم من بچه نبودم... فقط عاشق بودم!
احمق نبودم...فقط میخواستم واسه عشقم بجنگم!
حالا برو ... برو و با منطقی زندگیتو بساز که به خاطرش پا رو عشقم گذاشتی...!
برو و یادت باشه عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...


#زهرا_عاصم_آبادی
 
 

شما را به آنچه می‌پرستید قسم می‌دهم،
جرئتِ خوشحال کردنِ یک نفر غیر از خودتان را اگر ندارید
سمتِ رابطه نروید!
باور کنید که:
دوستت دارم‌های بی‌اساستان را صادقانه باور می‌کند
و کاخ رویاهایش را با شما بنا می‌کند!
با بی‌عرضگی‌هایتان زندگی یک نفر را تباه نکنید!
بگذارید از زندگی‌اش لذت ببرد
دورِ رابطه را «با قلمِ قرمز خط بکشید...!»
همین بی‌عرضه بودنتان نابود می‌کند
تمامِ قلب و اعتماد و وجود یک نفر را
از او فاصله بگیرید
از دور نگاهش کنید
همیشه بدست آوردن به معنای خوشبختی نیست...

#مصطفی_ساداتی

  • پی نوشت 1: هرگز از یاد مبر، که ترس ها تعدیل خواهند شد، خواهند شکست و جز غباری بر آیینه، چیزی از آنها باقی نخواهد ماند. اما حسرت بابت انجام ندادن کاری بخاطر ترس از آن، هرگز تعدیل نخواهد شد! بترس اما قدم در راه بگذار چون تا هنگامی که ترس نباشد، شجاعت معنایی ندارد...
  • پی نوشت 2: هر چقدر فکر می کنم گویا من هم بخاطر همین ترس کنار گذاشته شدم! آن هنگام که دوستم دارد و نمی گوید. آن هنگام که از سخنان عاشقانه ام به ذوق می آید و نشان نمی دهد!
  • پی نوشت 3: کمر آدم خم میشه بابت این کارها. نکنید! سخته ساختن یه زندگی. اونم بدون هیچ کمکی و از صفر شروع کردن. اما تا وقتی با هم هستین، هیچ قدرتی در جهان نمیتونه مانع به هم رسیدنتون باشه. خدای مهربان ما سنگدل نیست! اگر توو سختی ها بمونید، خودش راه رو براتون باز میکنه. بیاین باور کنیم اینها مربوط به قسمت و سرنوشت نیست. قسمت با اراده من و تو ساخته میشه! اگر نمیتونین، کسی رو به خودتون دلبسته نکنید! نکنید! خراب نکنید زندگی یکی دیگه رو با بی عرضه بازیاتون!
۱۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
می پرسند مجردی یا متاهل؟!

می پرسند مجردی یا متاهل؟!

دلت که میگیرد از مخاطب خاصت
فراری می شوی از شبکه های اجتماعی...
حق داری
قبل تر ها که شبیخون این شبکه ها پایه های رابطه ها را نلرزانده بود
نامه می نوشتیم به هم
تلفن می زدیم
بحث می کردیم
قهر می کردیم
یک رابطه دونفره بود و بس
پای دوستان دیگری وسط نبود از اقصی نقاط دنیا
تو بودی و دلبرت
دلبرت بود و تو...
ظهور عکس ها و استاتوس های زیر آن
باز شدن پای آدم های ناشناس که بعدن لقب دوست اجتماعی به خود گرفتند
کامنت های عجیب و غریب، با منظور و بی منظور
جمع شدن تمام حواست به صفحه مانیتور
پست کردن درد و دل های خصوصی
به اشتراک گذاشتن عکس های خصوصی تر
و ظهور عجیب استیکرهایی که شدند راوی حال درونمان....
مدل شدیم
عکاس
نویسنده
شاعر...
و دیگر خودمان نبودیم
رابطه هامان ولنگار
دل هامان زنگ زده
و پای هر عکس قلبی و بوسی کاشتیم بی آنکه یک لحظه فکر کنیم آیا حق این کار را داریم....؟
و چه دل های عاشقی را لرزاندیم با این بی ملاحظگی ها...
چه رابطه ها را خراب کردیم
چه ها کردیم و چه ها که نکردیم....
یادش بخیر
آن روزها که از مدرنیته عقب مانده بودیم و مخاطب خاص نداشتیم،
یک عشق خالص داشتیم

 

#پریسا_زابلی_پور

۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان