۱۰ مطلب با کلمهی کلیدی «قهر» ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
بحثمان که میشد
حرفهاى دلمان را
به زبانِ آهنگ براى یکدیگر میفرستادیم
من با ترانه هاى انتخابى ام تصدقش میرفتم و
او تا میتوانست ناز میکرد...
آنقدر این بازىِ شیرین ادامه داشت
تا مجبور میشدم برایش بنویسم:
+آشتى؟
-آشتى
همیشه بحث کردن مشکل را حل نمیکند
گاهى باید حرفِ دلمان را بسِپاریم
به نُت ها...
به ترانه ها...
به آنهایى که دقیقاً همانجایى که لال میشویم
به کمکمان مى آیند
آنهایى که انگار داستان زندگیمان را از بَر کرده اند
شیرین است
یکبار امتحان کنید ؛
"زبانِ آهنگ ها را"
#علی_قاضی_نظام
۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست
می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست
با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست
در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست
من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...
چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست
بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست
بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست
با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست
#کاظم_بهمنی
۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
کسی را که برنجاند تو را، هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بسته شهرم
#فاضل_نظری
۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش
سکه را این بار برگردان به روی دیگرش
دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش
گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سر تا سرش
حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است
اولش با روی خوش می آیی اما آخرش
قهر در اوج یکی بودن هم آری ممکن است
مثل روحی که نگنجد در وجود پیکرش
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
#جواد_منفرد
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ
حصار آسمان
باید آمدنت
آنقدر بویِ ماندن بدهد
که من
از صد قدمیِ راه
شهر را خبر کنم
در میدانِ شهر باله برقصم
و همه را وادار به خندیدن کنم
باید آنقدر دستانت
محکم دستانم را بگیرد
که مردم خیال کنند
ما به هم چسبیده ایم
و ما در دل بخندیم به دلسوزیشان
و من در دل ذوق کنم
از عاشقیمان
باید قهر کردنمان تازه باشد
من خسته ام از قهرهایِ تکراری
از این قهرهایی باشد که
من با اخم یقه ی پیراهنت را صاف می کنم
تو با لبخند نگاهم می کنی
من باز به کارم ادامه می دهم
و تو یواش در گوشم می گویی :
یقه که کنده شد هیچ
این دل هم از این همه اخم
تکه تکه شد
می شود آشتی کنی؟
باید آنقدر چای دارچین بنوشیم
که دیگر چای فروشِ محله
نامِ چای دارچین را
بگذارد :
چایِ عشق..
باید یاد بگیری
دستِ رابطه در دستانِ توست
یا رهایش می کنی به امانِ روزگار
یا در آغوشش می گیری
نوازشش می کنی
بزرگش می کنی
پیر می شوی به پایش ...
"عادل دانتیسم"
۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰
۰
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم :
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست ، تو هم شر برسان
۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان