گر بیدل و بیدستم، وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
گر بیدل و بیدستم، وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم