۵ مطلب با کلمهی کلیدی «پنهان» ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ای که برداشتی از شانه ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراسته ام در هوس وصل ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار
تو هم ای آیینه از دیدن من بیزاری
#فاضل_نظری
۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان مینماید گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر تو باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست اینسان دردمند
گرگها فرمانروایی می کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
#فریدون_مشیری
۱۰ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!
"امید صباغ نو"
۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ
حصار آسمان
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
دست خون آلود را
در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن، مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست!
فرض کن، یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن، جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت
مرگ عشق!
گفتگو از مرگ انسانیت است...
"فریدون مشیری"
۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۷
۱
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ق.ظ
حصار آسمان
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..
"نزار قبانی"
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۱
۰
۰
حصار آسمان