۱۳ مطلب با کلمهی کلیدی «چشم خیس» ثبت شده است
پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ
حصار آسمان
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده
در خیالات بهم ریخته ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم
ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم
خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم
قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر
بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد
هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست
فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گویمشان
به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان
پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس
حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروریست که دارى آخر ؟
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟
هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است
این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است
#سید_تقی_سیدی
۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۳
۸
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
رو می کنم به عکس تو با چشم زارِ خویش
می گویمش ز قصه ی دنباله دار خویش
چندیست، با خیال تو خوابم نمی برد
در حسرت حضور توأم، در کنار خویش
رخسار سرخ من به غمت زردِ زرد شد
من عاشقانه وقف تو کردم بهار خویش
چون برگِ بی اراده به دستان سردِ باد
دل بسته ام به عشق تو بی اختیار خویش
یک دم به حال خویشم و یک دم به یاد تو
من داده ام ز دست، عنانِ قرار خویش
آشفته مانده ام، و چه آسوده رفته ای ...
من در خیال تو ، تو به دنبال کار خویش
#پریناز_جهانگیر_عصر
۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
آفریدند تو را تا که مسیحا باشی
عزت و عاطفه را مظهر و معنا باشی
آفریدند تو را نام نهادند حسین
تا که جانسوزترین واژه دنیا باشی
آفریدند تو را محض سرافرازی عشق
تا که دلدار جگر گوشه لیلا باشی
در کرم اهل کرم پیش توکم آوردند
دیگران قطره ناچیز و تو دریا باشی
و قتیل العبراتی عجبی نیست اگر
کشته چشم تر زینب کبری باشی
بر سر نیزه سرت رفت و تلالو کردی
مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی
خیزران خورده ترین قاری قرآن خدا
طشت زر دیده ترین حضرت یحیی باشی
#علی_اکبر_لطیفیان
۰۹ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۵ ب.ظ
حصار آسمان
گوش کن
دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
"بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است"
#سهراب_سپهری
#شب_تنهایی_خوب
۰۱ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۵
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
گوش کن
دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
"بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است"
"سهراب سپهری"
شب تنهایی خوب
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
به وقتی می اندیشم که دوستم داشتی
به زمانی که رفت
و درد به جای خالی اش نشست
پوستی دیگر بر این استخوان ها پوشیده خواهد شد
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم
تدبیر شد بلا و سرم را فروختم
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست
تا کاملش کنم سحرم را فروختم
۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۴
۰
حصار آسمان