حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوچه باغ راز» ثبت شده است

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تنهاتر از شمعی که از کبریت می ترسد
غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده
بی اعتنا پاکت کنند از زندگی، مثلِ
خاکستر سردی که از سیگار افتاده!

بی تو دلم می افتد از من، باز می خکشد
مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد
این روزها هر بار که یاد تو می افتم
یک خط دیگر روی پیشانیم می افتد !

می خواهی از من رو بگیری، دورتر باشی
مانند طفلی مرده می پیچم به آغوشت
سردرد میگیری و من تکرار خواهم شد
مانند یک موسیقی غمناک در گوشَت

بی تو تمام کوچه ها سرد است، تاریک است
انگار خورشید این حدود اصلا نتابیده
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعتِ این شهر خوابیده

تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود، می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود، می پیچند

بی تو شبیه ساعتی بی کوک، می خوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپ هایش بی تو روشن نیست

اینجا کنارم هستی و آرام، می خندی
آنجا کنار هم بغل کــــردیم دریا را
تو رفته ای، باید همین امشب بسوزانم
این یادها، این عکس ها، این آلبوم ها را


"حامد ابراهیم پور"

۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
خانه دوست کجاست؟!

خانه دوست کجاست؟!

"خانه ی دوست کجاست؟!"
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت؛
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است!
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد!
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی:
خانه ی دوست کجاست؟!"

"سهراب سپهری"

  • بشنوید با صدای رضا پیر بادیان: 
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا

زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکست

من میان جسم‌ها جان دیـده‌ام
درد را افکنده درمان دیـده‌ام

دیـده‌ام بــر شاخه‌ها احساسها
می‌تپد دل در شمیم یاسها

زندگی موسیقی گنـجشکهاست
زندگی باغ تماشای خداست

گـر تـو را نور یـقیـن پیـدا شود
می‌تواند زشت هم زیبا شود

حال من ، در شهر احساسم گم است
حال من ، عشق تمام مردم است

زنـدگی یـعنـی همیـن پـروازها
صبح‌هـا ، لبـخند‌هـا ، آوازها

ای خطوط چهـره‌ات قـرآن من
ای تـو جـانِ جـانِ جـانِ جـانِ مـن

با تـــو اشـعارم پـر از تـو مــی‌شـود
مثنوی‌هایـم همــه نو می‌شـود

حرفـهایـم مـرده را جان می‌دهد
واژه‌هایـم بوی باران می‌دهـد

"شهرام محمدی" (آذرخش)
از کتاب: حوض پر از ماه بود من پر الله

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۰۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان