۱۲ مطلب با کلمهی کلیدی «گمشده» ثبت شده است
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشم
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظـر قسمت آخر باشم
#غلامرضا_طریقی
حدود 50 شعر و مطلب آماده ارسال هست
اما بعد از اتمام این اشعار، از اشعار شاعران پر آوازه استفاده میکنیم. کسانی مانند فریدون مشیری، قیصر امین پور، مولانا، سعدی، پروین اعتصامی، نیما یوشیج، سهراب سپهری، مهدی اخوان ثالث و ... و شاعران غیر ایرانی مانند نزار قبانی، جبران خلیل جبران، ویلیام شکسپیر و ...
مدتیه که جای اشعار اونها خالیه
۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۹
۰
حصار آسمان
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
حصار آسمان
تنها نگرانِ این بودم
که به جستجوی تو
در دورترین کوچه ی دنیا به خانه ات برسم
و تو به جستجویم رفته باشی
چه غمبار
وقتی نمی دانی
گم کرده ای
یا گم شده ای؟
#معین_دهاز
۰۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۲
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق
که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش، پیشِ زنش، بر سرِ او داده زده!
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد، نوه اش سمت اتاقش نرود!
خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است
شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای، راهی مشهد شده است
"علی صفری"
۰۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۵ ب.ظ
حصار آسمان
مثل یک زخم سیاه و کاری ام
که به دریای نمک افتاده ام
بین ارکان نمازی بی وضو
در وجودِ تو به شک افتاده ام
آه اگر چیزی نگفتم تا به حال
وحشتم از حرفِ مردم بوده است
من یقین دارم که عاشق نیستم
عشق، یک سوء تفاهم بوده است!
چاه چشمت عمق چندانی نداشت
غرق بغضم کرد - یک حفره - مرا
من به تو اسلام آوردم ولی
گریه در می آورد کفر مرا!
در قنوتی به بلندای نگاه
زیر بارِ ( ربّنا ) دستم شکست
عشق بعد از تو ( سلامی ) سرد شد
دل به هر آیینه ای بستم شکست
دستم از دستم رها شد! گم شدم!
در شلوغی های ( الرّحمن ) تو
خسته ام از جاده بی انتهات
خسته ام از دوربرگردان تو
می دوم بی اختیار و بی هدف
جبر، خود را زیرِ گوشم ذکر کرد
زندگی جاری ست امّا لحظه ای
کاش می شد ایستاد و فکر کرد!
"یاسر قنبرلو"
۰۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۵
۲
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
زیرِ این آسمان ابری
به معنای نامش فکر می کند
گلِ آفتابگردان!
"گروس عبدالملکیان"
- پی نوشت: اگر تو نباشی
تمامی این شعر ها
تمامی این لحظه ها
تمامی این تپش ها
بی فایده خواهد بود
تمامی کلماتم، به هیچ جانی، میمیرند!
اگر تو نباشی؛
نه روزم روز است؛
و نه شبم شب!
گم شده، بی پناه، تنها و غریب؛
در این کوره راه زندگی
بی نصیب، درمانده و بی شکیب ...
اگر تو نباشی، نه من معنا دارم
نه این دست های خالی؛
زندگی را به معنای ژرفی ترک خواهیم کرد...
یک شب به یاد آور مرا
من همانی ام که دوستت داشت؛
و هنوزم دارد ...
تا جانی هست دریاب
تا وقتی هست برس
به معنای نامم فکر کن
ستاینده ام تا ستایش کنم تو را
بیا تا بی معنا نباشم!
بیا...
روزی چند بار دوستت دارم!
یکبار وقتی که هوا برم می دارد ،
قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید ... تو می آیی!
یکبار وقتی که باران ناز می کند
دلِ ناودان می شکند ... می بارد ...
وقتی که شب شروع می شود ... تمام می شود ...
یکبار دیگر هم دوستت دارم!
باقی روز را ...
هنوز را ...
"افشین صالحی"
۰۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری!
همه جا می نگری...
گاه با ماه سخن می گویی!
گاه با رهگذران؛
خبر از گمشده ای می جویی!
راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و بشر هیچ ندانست که بود!
خود او هم به یقین آگه نیست!
چون نمی داند کیست!
چون ندانست کجاست!
چون ندارد خبر از خود که خداست!
"قیصر امین پور"
۰۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ب.ظ
حصار آسمان
سلام.......خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گمشده بر دیوار ...
"حسین پناهی"
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۶
۱
۰
حصار آسمان