سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
اینک تو کجا هستی ای یار من؟
آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی ؟
آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی ؟
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد
من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن، مرد هم یک شانه می خواهد
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
بُوَد قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی، چه حاصل؟
"باباطاهر"
مُزد عاشقی
رنج است
اما این رنج
روشنی می بخشد
از دلی عاشق
که می شکند
موسیقی و ترانه می تراود
"جبران خلیل جبران"
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است