نامه ای در جیبم
و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
نامه ای در جیبم
و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت؟
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
اگر تو باز نگردی
امیدِ آمدنت را، به گور خواهم برد
و کَس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم، مُرد...
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن
این چنین نیست ولی رسم امانت داری
دانی که سپیده دم خروس سحری
هر لحظه چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!
"بابا طاهر"