منو به حال من رها نکن
تو که برای من همه کسی
اگه هنوزم عاشق منی
چرا به داد من نمیرسی؟
من از تصور نبودنت
رو شونه ی تو گریه میکنم
منی که دل بریدم از همه
ببین برای تو چه میکنم
منو به حال من رها نکن
تو هم به مرز این جنون برس
اگه هنوزم عاشق منی
خودت به داد هردومون برس
"روزبه بمانی"
تصور نبودنت - احسان خواجه امیری
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی؟ چه طاعتی چه گناهی؟
مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی
چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی
به غیر سینه صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی
اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی
رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی
تسلی دل خود میدهم به ملک محبت
گهی به دانه اشکی، گهی به شعله آهی
فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی
"فروغی بسطامی"
منت خدای را عزوجل
که طاعتش موجب قربت است و
به شکر اندرش مزید نعمت.
هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و
چون برمیاید، مفرح ذات.
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و
بر هر نعمتی شکری واجب.
"خواجه عبداله انصاری"
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید
و سیم های گیتار را باز کنید
ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟
"جبران خلیل جبران"