۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دل پولاد وش شیر شکارانت کو؟
۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۸
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۳۰ ب.ظ
حصار آسمان
ای کاش این غزل، غزل آخرم شود
یا رفتنت برای ابد باورم شود
دارم به جرم بی کسی ام شعر می شوم
تنها مگر که گریه تماشاگرم شود
زل می زنم به عقربه های نمور شب
تا وقت قرص و شربت خواب آورم شود
در سطرهای نا تمام من آنقدر می دوی
تا مملو از تو هر ورق از دفترم شود
در خود نگاه می کنم از من چه مانده است؟
جز شعرهای مرده که هم بسترم شود!
شاید اگر بمیرم و در شعر جان دهم
تصویر خاطرات تو دور از سرم شود
باید از این نوشتن بیهوده بگذرم
باید که این غزل ،غزل آخرم شود
"سعیده معتمدی"
۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۰
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
کلاغ تیره میگفت، دلم گرفته از غم
غم بزرگ ما پس، چگونه میشود کم؟
چرا شب سیاهی، نشسته روی بالم
دلم گرفته از آن، چگونه من ننالم؟
چرا صدای بلبل، نشانه ی بهار است
و نغمه زمستان، صدای قار قار است؟
چرا دلم گرفته؟ چرا پر از غبارم؟
چرا کسی نفهمید، چقدر غصه دارم؟
"زنده یاد قیصر امین پور"
- پی نوشت: وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم، یکی از جایزه هایی که از مدرسه بهم دادن، یه کتاب داستان بود به اسم "مهمان". این شعر هم در اون داستان آورده شده بود. هنوزم اون کتاب رو دارم.یادش بخیر!
۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ب.ظ
حصار آسمان
اونی که عشقو به بازی میگیره، شاید در نظر خودش بهترین بازیگره
ولی یه روزی، یه جایی، یه جوری دلش میشکنه که
تازه میفهمه اون فیلمی که بازی کرد؛
نویسنده ش خدا بود!
دلت که گرفته باشد
با صدای ترانه که هیچ؛
حتی با صدای دست فروش دوره گرد هم
گریه میکنی!
"احمد شاملو"
۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۰
۱
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ب.ظ
حصار آسمان
من اگر ساز کنم، حاضری آواز کنی؟
غزلی خوانی و چون نغمه ی دل بازکنی؟
بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی؟
یا نشینی به برم، شعرنو آغازکنی؟
بلدم راز نگهدار شوم، راز بگو
بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟
بلدم با تو به دنیای دلت سیر کنم
بلدی قفل دلِ عشقِ مرا باز کنی؟
بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت
بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی؟
زین العابدین وحدانی
۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۱
۳
۰
حصار آسمان
۲۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۱
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناهِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من میمانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده متروک
شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم ترا خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!
"مهدی اخوان ثالث"
- پی نوشت: دکلمه این شعر رو میتونین از این [ لینک ] دانلود کنین.
۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۷
۰
حصار آسمان